مامان و بابام نشسته بودن داشتن چایی میخوردن

بهشون گفتم:

خوب حال میکنیدا دخدر به این شاخ شمشادی دارید.

چند لحظه سکوت کردن و بهم خیره شدن!

بابام یه آهی کشید و با افسوس به مامانم گفت :چاییتو بخور...