خرابت میکند چشمان آبادی هر از گاهی
به آتش می کشاند شهر را بادی هر از گاهی

تو شیرین هزاران خسرو هم باشی دلم قرصست
که می افتد به یادت عشق فرهادی هر از گاهی

تو رستم باش و من سهراب، اما خوب میدانم
که می افتد به پای صید، صیادی هر از گاهی

تو با من سرگرانی و من از قهر تو غمگینم
ولی شادم به اینکه با کسی شادی هر از گاهی

تو دربند نگاهی نیستی، هرگز نمی فهمی
که قلیانهای دربند و فرحزادی هر از گاهی...

حسین زحمتکش