مُغَفّل وار پنداری تو عاشق را،
ولیکن او
به هر دم پرده می‌سوزد ز آتش ‌های هوشیاری

لباسِ خویش می‌درّد،
قبای جِسم می‌سوزد
که تا وقتِ کنارِ دوست، باشد از همه عاری ...

به غیر دوست هر چِش هست، طرّاران همی دزدند
به معنی کرده او زین فعل
بر طرّار،
طرّاری ...

که تا خلوت کند زیشان،
کند مشغول ایشان را
بگیرد خانۀ تَجرید و خلوت را به عیّاری ...


"مولانا "