یه روز عدد10 مهمونی میگیره همه عددارو دعوت میکنه0،1،2،3،4،5،6،7،9 به جز عدد8 چون اصلا از8خوشش نمیومده!!خلاصه شب مهمونی میرسه وعدد10 میادببینه مهمونا چی کم دارن که یهو چشمش میوفته میبینه
عدد8 داره وسط مهمونا میرقصه!!میاد وسط ویکی میخوابونه زیر گوش8.میگه کی تورو دعوت کرده؟مگه من نگفتم تو حق نداری بیای؟عدد8همینطوری که اشک ت چشماش جمع شده بود با بغض عدد10رو بغل کرد وگفت:من 0م دستمال بستم دور کمرم واستون عربی برقصم!!!
.
.
.
بیایم زود قضاوت نکنیم...