سر پیچ از هم جدا شدند. یکی زندانی بود، دیگری زندانبان.

زندانی دوره محکومیتش را گذرانده بود و زندانبان دوره خدمتش را.
چمدان هایشان پر از گذشته بود، حوله کهنه، ریش تراش زنگ زده و آینه ی جیبی و... آن ها سرنوشت مشترک داشتند.
هر دو خاطرات خود را پشت میله ها گذاشته بودند و وقتی سر پیچ از هم جدا شدند، برف بر هر دوی آن ها یکسان می بارید...

(رسول یونان)