روزگار کودکی یادش بخیر آنهمه شور و شرر یادش بخیر

طفل بودم بر لبم فریادها آن سکوت ذهن ها یادش بخیر

از تمام شهر و ناهنجارها لی لِی عصرانه ام یادش بخیر

اندکی بودم ولی بی منتها بیدل از جرم و ریا یادش بخیر

من نمیدانم چه شد حالا کجاست؟ خنده مستانه ام یادش بخیر

هر چه عمرم رفت گویی دل برفت پاکی و صدق و صفا یادش بخیر