به آتش می کشم آخر دل نامهربانت را
به یغما می برم چشمِ به رنگِ آسمانت را

بمان ای کشتی امیدهایم ، لج نکن با من
به توفانی ز نفرین می سپارم بادبانت را

وجودش را ندارم خوب می دانی و الا من
به لب می آورم بادستهایم طفلِ جانت را

شنیدم با همه حاضر جوابی می کنی باشد
خلاصه داغ خواهم کرد گنجشکِ زبانت را

و روزی هم به دستِ باد خواهم داد می بینی
شلالِ گیسوانِ مخملِ پولک نشانت را

نمی دانی چه آهی می کشم وقتی که دورادور
تماشا می کنم رنگین کمانِ ابروانت را

به نستعلیقِ ابروی به هم پیوسته ات سوگند
به من جان می دهی
حرفی بزن واکن دهانت را ....