رفتم نون بگیرم , دست خالی برگشتم خونه . بابام گفت پس نون کو؟
گفتم الکی مثلن نونوایی بسته بود!
یهو دیدم بابام با لگد چنان ضربه ای کوبید تو پوزم که آب دهنمو معلق تو هوا دیدم!
وقتی بهوش اومدم دیدم بابام با لبخند ملیحی گفت :


الکی مثلن من بوروسلی ام