ساقه‌های شمعدانی‌ام بلند شده؛ برگ‌هاش تُنُک. یعنی دارد از بی‌نوری می‌میرد. اما خسته نمی‌شود از تلاش. هی خودش را می‌کشاند بالا، می‌کشاند بالا، نور گدایی می‌کند. بی‌قواره شده، عوضش شاید هر روز از بی‌کرانه‌ی آفتاب، به قدرِ جرعه‌ای سهمش بشود ... من ولی به قدر همین شمعدانی هم عزم ندارم. که خودم را بکشانم بالا. که نور، گدایی کنم. که دلم از بی‌نوری نمیرد.