نمیدونم
شاید اگه باهم حرف میزدیم خیلی چیزا اتفاق نمی افتاد...))

شاید اون چیزی که فکر میکنی افسردگیه ،فقط بی پولی باشه...!!

تو شوتت رو بزن خدا رو چه دیدی
شاید توپ رفت همونجایی که میخواستی ...

شاید چاره اش
یک بی‌خیالی عمیق باشد
کمی موسیقی
قدری سکوت
و استکانی چای
همین .️.

از خواب خسته ام؛ به چیزی بیشتر از خواب نیاز دارم، چیزی شبیه بیهوشی، برای زمان طولانی، شاید هم از بیداری خسته ام از این که بخوابم و تهش بیداری باشد، کاش می شد سه سال یا شش سال یا نه سال خوابید و بعد بیدار شد، نشد هم نشد...

من فقط تظاهر میکنم که پذیرفتم عشق برای من نیست، نپذیرفتم، بابتش غمگینم، ولی واقعیت اینه که دارم سعی میکنم عادی زندگی کنم و بهش فکر نکنم، گاهی حس میکنم شاید مشکل از منه، شاید زمانش نرسیده، نمیدونم، فقط میدونم هنوز ته دلم یه جای خالی هست که نمیتونم انکارش کنم.

خدایا برو یه دور تو قاره های دیگه بزن شاید خوشت اومد ..
یه چند روزی بیخیال ما شو...>>

شاید سخت‌ترین لحظه زندگیم پذیرفتن این موضوع بود که من و اون آدم مسیرامون برای همیشه از هم جدا شده و حتی اگه آسمون هم به زمین بیاد دیگه قرار نیست بهم دیگه یه فرصت دوباره بدیم. اما الان که دارم بهش فکر می‌کنم می‌بینم تمام اون روزا، اون خاطرات، اتفاقایی که بینمون افتاد برای رشدم و تبدیل شدن به این آدمی که الان شدم لازم بود.

بهتره بعضی نعمت ها به تاخیر بیفتن ،
شاید اگه خیلی زود بهشون می‌رسیدیم
قدرشونو نمی‌دونستیم 🤍

♡

از یجایی به بعد شاید بارها بهش فکر کنی ولی دیگه با کسی راجع بهش حرف نمیزنی.