دو دستت را پناهم کن، تو را من دوست می دارم

نگاهت را نثارم کن، که چشمت را خریدارم

زبانم قاصد حرف و چشانم صد سخن دارد

تو با آن چشم زیبایت به من گفتی که می مانی

به من گفتی که عشقت را درون لاله می کاری

ولی افسوس ای جانا!

تو در عرشی و من بر فرش

که را پاک خوشبختی، میان آسمان گم گشت!

شباهنگام که عکست را به روی آب میبینم

تو، گوی آرزویم را، به روی آب میبینم

من آن یعقوب کنعانم، به بویت مست و شیدایم

تو را ای یوسف خوبم! همیشه چشم در راهم ...