من زمستانی ترین فصلم ، بمان همپای من
تا شود ه‍ُرم نفس هایت همه دنیای من

در دل شبهای سرد و خالی از آوای عشق
کاش می شد نغمه ی لب های تو آوای من

با عبور یاد تو از بستر سرد تنم
درتب آغوش تو گُر میگرفت اعضای من

کاش میشد در تمام لحظه های خستگی
شانه هایت ، تکیه گاه و مأمن و مأوای من

در شب تنهایی ام همراه باش و هم قدم
تا تماشایی شود همپای تو فردای من

بوسه بوسه بر تنم آتش بزن با هر نفس
تا که مردادی شود سوز دی و سرمای من