نمى‏دانید؛

واقعاً نمى‏دانید چه لــذتى دارد وقتى سیاهى چادرم،

دل مردهایى كه چشمشان به دنبال خوش‏رنگ‏ترین زن‏هاست را مى‏زند.

نمى‏دانید چقدر لذت‏بخش است وقتى وارد مغازه‏اى مى‏شوم و مى‏پرسم:

آقا! اینا قیمتش چنده؟

و فروشنده جوابم را نمى‏دهد؛

دوباره مى‏پرسم: آقا! اینا چنده؟ فروشنده كه محو موهاى مش‏كرده زن دیگرى است و حالش دگرگون است، من را اصلاً نمى‏بیند.

باز هم سؤالم بى‏جواب مى‏ماند و من، خوشحال، از مغازه بیرون مى‏آیم.

نمى‏دانید؛

واقعاً نمى‏دانید چه لــذتى دارد وقتى كرم قلاب ماهى‏گیرى شیطان براى به دام انداختن مردان شهر نیستید.

نمى‏دانید؛

واقعاً نمى‏دانید چه لــذتى دارد وقتى مى‏بینى كه مى‏توانى اطاعت خدایت را بكنى؛ نه هوایت را.

نمى‏دانید؛

واقعاً نمى‏دانید چه لــذتى دارد وقتى در خیابان راه مى‏روید؛ در حالى كه یك عروسك متحرك نیستید؛ یك انسان رهگذرید.

نمى‏دانید؛

واقعاً نمى‏دانید چه لــذتى دارد این حجـــاب!