کپشن های مربوط به حالى

پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی حالى

عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)

«صداى پدر و مادرتان را بشنويد»

پسرك در حالى كه از خانه دور شده بود، چشمش به شىء درخشانى افتاد كه در آن سوى خط راه‌آهن مى‌درخشيد. به سوى آن رفت... او يك سكه پيدا كرده بود. با خوشحالى سكه را برداشت و براى آنكه با آن چيزى بخرد، به راه افتاد.

وقتى مى‌خواست از ريل عبور كند، سكه از دستش رها شد و بين سنگريزه‌ها و ريل راه‌آهن افتاد. كودك مصمم بود سكه را به دست بياورد، بنابراين روى ريل نشست تا سكه را هر طورى كه شده از زير ريل بيرون بكشد.

در همين لحظه‌ها كه كودك روى ريل نشسته بود، مادر صداى سوت قطار را شنيد كه نزديك مى‌شد. كنار پنجره رفت تا از فرزندش بخواهد به داخل خانه برگردد، اما ديد كه فرزندش روى ريل نشسته است و به صداى سوت قطار توجهى نمى‌كند!

سرآسيمه از خانه بيرون آمد تا فرزندش را از روى ريل كنار بكشد، اما با فرزندش خيلى فاصله داشت و ممكن نبود بتواند زودتر از قطار به فرزندش برسد. در همين لحظه بود كه تمام لحظاتى را كه او با فرزندش گذرانده بود، جلوى چشمانش ظاهر شد... ناگهان او تصميم بزرگى گرفت، به جاى اينكه به سمت كودك خود بدود، روى ريل ايستاد و خواست هرطور كه شده قطار را متوقف كند. او در حالى كه بلند فرياد مى‌زد، از پسرش مى‌خواست تا زودتر از روى ريل كنار برود، ولى كودك همچنان بدون توجه به فريادهاى مادرش در تكاپوى يافتن سكه بود...

راننده قطار با ديدن زن بلافاصله ترمز را كشيد، اما ديگر دير شده بود... قطار به بهاى خون مادر، در چند قدمى كودك ايستاد...

نکته: مبادا ما نيز همچون كودكى باشيم كه به بهانه سكه‌اى، مادر و پدرمان را در حالى كه با تمام وجود براى ما و به‌خاطر ما از خودشان گذشته و مى‌گذرند، ناديده بگيريم.

داستان ثروتمند بی پول !

هوا بدجورى توفانى بود و آن پسر و دختر کوچولو حسابى از سرما مچاله شده بودند. هردو لباس‌هاى کهنه و گشادى به تن داشتند و پشت در خانه مى‌لرزیدند.
پسرک پرسید: «ببخشین خانم! کاغذ باطله دارین» کاغذ باطله نداشتم و وضع مالى خودمان هم چنگى به دل نمى زد و نمى توانستم به آن ها کمکی کنم. مى‌خواستم یک جورى از سر خودم بازشان کنم که چشمم به پاهاى کوچک آن ها افتاد که توى دمپایى‌هاى کهنه کوچکشان قرمز شده بود.
گفتم: «بیایین تو یه فنجون شیرکاکائوى گرم براتون درست کنم.» آن ها را داخل آشپزخانه بردم و کنار بخارى نشاندم تا پاهای شان را گرم کنند. بعد یک فنجان شیرکاکائو و کمى نان برشته و مربا به آن ها دادم و مشغول کار خودم شدم. زیر چشمى دیدم که دختر کوچولو فنجان خالى را در دستش گرفت و خیره به آن نگاه کرد. بعد پرسید: «ببخشین خانم! شما پولدارین؟ »نگاهى به روکش نخ نماى مبل هایمان انداختم و گفتم: «من اوه نه!» دختر کوچولو فنجان را با احتیاط روى نعلبکى گذاشت و گفت: «آخه رنگ فنجون و نعلبکى‌اش به هم مى خوره.»
آن ها درحالى که بسته‌هاى کاغذى را جلوى صورتشان گرفته بودند تا باران به صورتشان شلاق نزند، رفتند.
فنجان هاى سفالى آبى رنگ را برداشتم و براى اولین بار در عمرم به رنگ آن‌ها دقت کردم. بعد سیب زمینى ها را داخل آبگوشت ریختم و هم زدم. سیب زمینى، آبگوشت، سقفى بالاى سرم، همسرم، یک شغل خوب و دائمى، همه این ها به هم مى آمدند.
صندلى ها را از جلوى بخارى برداشتم و سرجایشان گذاشتم و اتاق نشیمن کوچک خانه مان را مرتب کردم. لکه هاى کوچک دمپایى را از کنار بخارى، پاک نکردم. مى خواهم همیشه آن ها را همان جا نگه دارم که هیچ وقت یادم نرود چه آدم ثروتمندى هستم.

نمى‏دانید؛

واقعاً نمى‏دانید چه لــذتى دارد وقتى سیاهى چادرم،

دل مردهایى كه چشمشان به دنبال خوش‏رنگ‏ترین زن‏هاست را مى‏زند.

نمى‏دانید چقدر لذت‏بخش است وقتى وارد مغازه‏اى مى‏شوم و مى‏پرسم:

آقا! اینا قیمتش چنده؟

و فروشنده جوابم را نمى‏دهد؛

دوباره مى‏پرسم: آقا! اینا چنده؟ فروشنده كه محو موهاى مش‏كرده زن دیگرى است و حالش دگرگون است، من را اصلاً نمى‏بیند.

باز هم سؤالم بى‏جواب مى‏ماند و من، خوشحال، از مغازه بیرون مى‏آیم.

نمى‏دانید؛

واقعاً نمى‏دانید چه لــذتى دارد وقتى كرم قلاب ماهى‏گیرى شیطان براى به دام انداختن مردان شهر نیستید.

نمى‏دانید؛

واقعاً نمى‏دانید چه لــذتى دارد وقتى مى‏بینى كه مى‏توانى اطاعت خدایت را بكنى؛ نه هوایت را.

نمى‏دانید؛

واقعاً نمى‏دانید چه لــذتى دارد وقتى در خیابان راه مى‏روید؛ در حالى كه یك عروسك متحرك نیستید؛ یك انسان رهگذرید.

نمى‏دانید؛

واقعاً نمى‏دانید چه لــذتى دارد این حجـــاب!

ببخشيد شما ثروتمنديد؟


هوا بدجورى توفانى بود و آن پسر و دختر كوچولو حسابى مچاله شده بودند. هر دو لباس هاى كهنه و گشادى به تن داشتند و پشت در خانه مى لرزيدند. پسرك پرسيد: ببخشين خانم! شما كاغذ باطله دارين؟
كاغذ باطله نداشتم و وضع مالى خودمان هم چنگى به دل نمى زد و نمى توانستم به آنها كمك كنم. مى خواستم يك جورى از سر خودم بازشان كنم كه چشمم به پاهاى كوچك آنها افتاد كه توى دمپايى هاى كهنه كوچكشان قرمز شده بود. گفتم: بيايين تو يه فنجون شيركاكائوى گرم براتون درست كنم.
آنها را داخل آشپزخانه بردم و كنار بخارى نشاندم تا پاهايشان را گرم كنند. بعد يك فنجان شيركاكائو و كمى نان برشته و مربا به آنها دادم و مشغول كار خودم شدم. زير چشمى ديدم كه دختر كوچولو فنجان خالى را در دستش گرفت و خيره به آن نگاه كرد. بعد پرسيد: ببخشين خانم! شما پولدارين ؟
نگاهى به روكش نخ نماى مبل هايمان انداختم و گفتم: من؟ اوه... نه!
دختر كوچولو فنجان را با احتياط روى نعلبكى آن گذاشت و گفت: آخه رنگ فنجون و نعلبكى اش به هم مى خوره.
آنها درحالى كه بسته هاى كاغذى را جلوى صورتشان گرفته بودند تا باران به صورتشان شلاق نزند، رفتند. فنجان هاى سفالى آبى رنگ را برداشتم و براى اولين بار در عمرم به رنگ آنها دقت كردم. بعد سيب زمينى ها را داخل آبگوشت ريختم و هم زدم. سيب زمينى، آبگوشت، سقفى بالاى سرم، همسرم، يك شغل خوب و دائمى، همه اينها به هم مى آمدند. صندلى ها را از جلوى بخارى برداشتم و سرجايشان گذاشتم و اتاق نشيمن كوچك خانه مان را مرتب كردم. لكه هاى كوچك دمپايى را از كنار بخارى، پاك نكردم. مى خواهم هميشه آنها را همان جا نگه دارم كه هيچ وقت يادم نرود چه آدم ثروتمندى هستم.
(((کتاب من منم، تو تویی)))
(((ماريون دولن )))

چه لذتى دارد وقتى سياهى چادرم، دل مردهايى كه چشمشان به دنبال خوش ‏رنگ‏ ترين زن‏هاست را میزند.
چه لذتى دارد وقتى مردهايى كه به خيابان مى‏آيند تا لذت ببرند، ذره‏ اى به تو محل نمى‏گذارند.
چه لذتى دارد وقتى در خيابان و دانشگاه و... راه مى‏رويد و صد قافله دل كثيف!! همره شما نيست.
چه لذتى دارد وقتى جولانگاه نظرهاى ناپاك و افكار پليد مردان شهرتان نيستيد
چه لذتى دارد وقتى كرم قلاب ماهى‏گيرى شيطان براى به دام انداختن مردان شهر نيستيد.
چه لذتى دارد وقتى مى‏بينى كه مى‏توانى اطاعت خدايت را بكنى؛ نه هوايت را
چه لذتى دارد وقتى در خيابان راه مى‏رويد؛ در حالى كه يك عروسك متحرك نيستيد؛ يك انسان رهگذريد.
چه لذتى دارد اين حجاب!

از خواب پا شدم دیدم کسی خونه نیس
زنگیدم به بابام:
من: بابالى جووونم كجايى؟
بابام در حالى كه كلى صداى شادى و جيغ و اينا مياد: إ ما اومديم شهر بااازى مگه تو بامووون نيستى؟؟!!
مامانم از اون ور تلفن: إوا خااااك تو سرم ياااادم رفت بش بگم!
مامان بابام
شهر بازى
سازمان حمايت از كودكان بد سرپرست
مديونيد اگه فك كنيد سر راهى ام !

مرد در حالى که داشت روزنامه می‌خواند رو به زنش کرد و گفت: در روزنامه نوشته بررسیهایى که به عمل آمده نشان می‌دهد زنها روزانه ۳۰,۰۰۰ کلمه حرف می‌زنند در حالى که این میزان در مورد مردها فقط ١۵٠٠٠ کلمه است.
زن گفت: علتش این است که ما باید هر چیز را دوبار تکرار کنیم تا مردها بفهمند.
مرد گفت: چی؟!!

بر طاعت خدا صبر كن و در ترك معاصى او شكيبا باش؛ زيرا دنيا لحظه اى بيش نيست. آنچه گذشته جاى شادى و غم ندارد و از آنچه نيامده نيز خبرى ندارى. پس لحظه اى را كه در آن به سر میبرى، صبور باش چنان كه گويى خوشبخت و خوشحالى.

امام کاظم(ع)

چه لذتى دارد وقتى سياهى چادرم، دل مردهايى كه چشمشان به دنبال خوش ‏رنگ‏ ترين زن‏هاست را مى‏زند.

چه لذتى دارد وقتى مردهايى كه به خيابان مى‏آيند تا لذت ببرند، ذره‏ اى به تو محل نمى‏گذارند.

چه لذتى دارد وقتى در خيابان و دانشگاه و... راه مى‏رويد و صد قافله دل كثيف!! همره شما نيست.

چه لذتى دارد وقتى جولانگاه نظرهاى ناپاك و افكار پليد مردان شهرتان نيستيد

چه لذتى دارد وقتى كرم قلاب ماهى‏گيرى شيطان براى به دام انداختن مردان شهر نيستيد.

چه لذتى دارد وقتى مى‏بينى كه مى‏توانى اطاعت خدايت را بكنى؛ نه هوايت را

چه لذتى دارد وقتى در خيابان راه مى‏رويد؛ در حالى كه يك عروسك متحرك نيستيد؛ يك انسان رهگذريد.

چه لذتى دارد اين حجاب!

خدايا! لذتم مدام باد.

روانپزشک معروفى در یک مهمانى شرکت کرده بود. بعد از شام که همه مهمانها دور هم نشسته بودند و صحبتمى کردند، صاحب خانه از دکتر روانپزشک پرسید: دکتر! شما از کجا مى فهمید که یکنفر از نظر ذهنى آدم نرمالى هست یا نه؟
دکتر گفت: کار سختى نیست. یک سوال آسان که همه به سادگى جواب مى دهند را ازش مى پرسیم. اگر در جواب دادنش دچار مشکل شد، شک مى کنیم که ممکن است از نظر ذهنى مشکل داشته باشد.
صاحب خانه پرسید: چه جور سوالی؟
روانپزشک گفت: مثلاً ازش مى پرسیم کاپیتان کوک سه بار با کشتى به دور دنیا مسافرت کرد و در یکى از این سفرها مرد. در سفر چندم این اتفاق افتاد؟
صاحب خانه کمى فکر کرد و در حالى که لبخندى عصبى بر لب داشت گفت: دکتر! میشه یک سوال دیگه مثال بزنید؟ من اصلاً اطلاعات تاریخى ام خوب نیست.

اس ام اس های جدید،عاشقانه، خنده دار و . . . ارسالی کاربران

صداى, مادرتان, بشنويد, پسرك, حالى, خانه, چشمش, درخشانى, افتاد, راهآهن, مىدرخشيد, پيدا, كرده, خوشحالى, برداشت, براى, آنكه, چيزى, بخرد, وقتى, مىخواست, عبور, دستش, سنگريزهها, كودك, مصمم, بياورد, بنابراين, نشست, طورى, بيرون, بكشد, همين, لحظهها, نشسته, قطار, شنيد, نزديك, مىشد, كنار, پنجره, فرزندش, بخواهد, داخل, برگردد, توجهى, نمىكند, سرآسيمه, خيلى, فاصله, ممكن, نبود, بتواند, زودتر, برسد, تمام, لحظاتى, گذرانده, جلوى, چشمانش, ظاهر, ناگهان, تصميم, بزرگى, گرفت, اينكه, بدود, ايستاد, هرطور, متوقف, بلند, فرياد, مىزد, پسرش, برود, همچنان, بدون, فريادهاى, مادرش, تكاپوى, يافتن, راننده, ديدن, بلافاصله, ترمز, كشيد, ديگر, بهاى, قدمى, نکته, مبادا, همچون, كودكى, باشيم, بهانه, سكهاى, پدرمان, وجود, بهخاطر, خودشان, گذشته, مىگذرند, ناديده, بگيريم, داستان, ثروتمند, بدجورى, توفانى, دختر, کوچولو, حسابى, سرما, مچاله, بودند, هردو, لباسهاى, کهنه, گشادى, داشتند, مىلرزیدند, پسرک, پرسید, ببخشین, خانم, کاغذ, باطله, دارین, نداشتم, مالى, خودمان, چنگى, توانستم, کمکی, مىخواستم, بازشان, چشمم, پاهاى, کوچک, دمپایىهاى, کوچکشان, قرمز, گفتم, بیایین, فنجون, براتون, درست, آشپزخانه, بردم, کنار, بخارى, نشاندم, پاهای, کنند, فنجان, شیرکاکائو, برشته, مربا, دادم, مشغول, چشمى, دیدم, خالى, خیره, نگاه, پولدارین, نگاهى, روکش, نماى, هایمان, انداختم, احتیاط, نعلبکى, گذاشت, نعلبکىاش, خوره, درحالى, بستههاى, کاغذى, صورتشان, گرفته, باران, شلاق, نزند, رفتند, سفالى, برداشتم, اولین, عمرم, آنها, کردم, زمینى, آبگوشت, ریختم, سقفى, بالاى, همسرم, دائمى, آمدند, صندلى, سرجایشان, گذاشتم, اتاق, نشیمن, مرتب, نکردم, خواهم, همیشه, همان, دارم, یادم, نرود, ثروتمندى, هستم, نمىدانید؛, واقعاً, لذتى, دارد, سیاهى, چادرم, مردهایى, چشمشان, دنبال, زنهاست, مىزند, چقدر, لذتبخش, وارد, مغازهاى, مىشوم, مىپرسم, اینا, قیمتش, چنده, فروشنده, جوابم, نمىدهد؛, دوباره, موهاى, مشكرده, دیگرى, حالش, دگرگون, اصلاً, نمىبیند, سؤالم, بىجواب, مىماند, بیرون, مىآیم, قلاب, ماهىگیرى, شیطان, انداختن, مردان, نیستید, مىبینى, مىتوانى, اطاعت, خدایت, بكنى؛, هوایت, خیابان, مىروید؛, عروسك, متحرك, نیستید؛, انسان, رهگذرید, حجاب, ببخشيد, ثروتمنديد, كوچولو, كهنه, لرزيدند, پرسيد, ببخشين, كاغذ, دارين, كوچك, دمپايى, كوچكشان, بيايين, پاهايشان, كنند, شيركاكائو, ديدم, خيره, پولدارين, روكش, هايمان, احتياط, نعلبكى, كاغذى, اولين, كردم, زمينى, ريختم, اينها, سرجايشان, نشيمن, نكردم, هميشه, يادم, کتاب, تویی, ماريون, دولن, سياهى, مردهايى, ترين, میزند, خيابان, مىآيند, ببرند, نمىگذارند, دانشگاه, مىرويد, قافله, كثيف, همره, نيست, جولانگاه, نظرهاى, ناپاك, افكار, پليد, شهرتان, نيستيد, ماهىگيرى, شيطان, مىبينى, خدايت, هوايت, مىرويد؛, نيستيد؛, رهگذريد, خواب, خونه, زنگیدم, بابام, بابالى, جووونم, كجايى, اينا, مياد, اومديم, بااازى, بامووون, نيستى, مامانم, تلفن, خااااك, ياااادم, بازى, سازمان, حمايت, كودكان, سرپرست, مديونيد, كنيد, راهى, روزنامه, میخواند, نوشته, بررسیهایى, آمده, میدهد, روزانه, کلمه, میزنند, میزان, مورد, ١۵٠٠٠, علتش, باید, تکرار, کنیم, بفهمند, معاصى, شكيبا, باش؛, زيرا, دنيا, آنچه, ندارد, نيامده, خبرى, ندارى, میبرى, صبور, گويى, خوشبخت, امام, کاظم, خدايا, لذتم, مدام, روانپزشک, معروفى, مهمانى, شرکت, کرده, مهمانها, صحبتمى, کردند, صاحب, دکتر, فهمید, یکنفر, ذهنى, نرمالى, سختى, سوال, آسان, سادگى, دهند, پرسیم, دادنش, دچار, مشکل, ممکن, داشته, باشد, سوالی, مثلاً, کاپیتان, کشتى, دنیا, مسافرت, سفرها, چندم, اتفاق, لبخندى, عصبى, دیگه, مثال, بزنید, اطلاعات, تاریخى,