"نمی‌دانستیم
برای نشستن زندگی
کنارمان
چهارپایه‌ای نداریم ...!"

چنان فرو ریخته ام
که اگر به رقصی شادمانه برخیزم،
در همان میان به گریه ای عمیق خواهم نشست.

یادم آید، تو به من گفتی:
از این عشق حذر کن!
لحظه‌ای چند بر این آب نظر کن،
آب، آیینه عشق گذران است،
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است،
باش فردا، که دلت با دگران است!
تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن!
با تو گفتم:‌ حذر از عشق!؟ ندانم!
سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم،
نتوانم!
روز اول، که دل من به تمنای تو پر زد،
چون کبوتر، لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم،
باز گفتم که : تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم، نتوانم!




فریدون مشیری

امروز مغزم نشست کنارم گفت بابا به خدا اون کـ.سکش خیلی بلد بود، حتی منم باورم شده بود.

به "تایپ" اعتقادی ندارم،اما به "به دل نشستن" بسیار باور دارم.

این جمله رو خوندم به دلم نشست ، میگه:

تو خود بهانه خویشی ، پی بهانه مگرد!
• |.

«اما عزیز من، آن‌که تو را دوست بدارد، به تماشای رنجَت نخواهد نشست…»

فکر کن منو ناراحتی کنی. در حالی که من تو اتاقم نشستم و خودم دارم خودمو ناراحت می‌کنم.

اومدم بگم تو غمت کنارتم، اما این حرف کوچیک‌تر از دردی بود که دیدم، زخم روی تن و روحت نشسته ولی دردش تا مغز استخونم نفود کرده.

امشب یک نفر اشتباهی برایم فرستاد «کجایی؟»
دلم هری ریخت، مدتها بود منتظر این بودم که کسی برایش مهم باشد من کجا هستم
در همین حین دوباره پیام آمد
«شرمنده؛ اشتباه شد»
برایش نوشتم
«میدانم، من در ضلع جنوبی دریاچه چیتگر ،روی شن‌ها نشسته‌ام، میشود اشتباهی حالم را بپرسید»؟
دیگر پاسخی نداد...