کپشن های مربوط به پسرك

پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی پسرك

عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)

اصغر فرهادی :
بعد از نمايش يك فيلم ايراني، با دوستان خارجي نشسته بوديم به گفتگو. يكيشان پرسيد: آن پسرك سر چهار راه چه مي فروخت؟ مواد مخدر بود يا... .
من پاسخ دادم فال مي فروخت.
پرسيد فال چيه؟ گفتم شعر. شعرهاي شاعر بزرگمان حافظ.
با هيجان گفت: يعني شما از كشوري مي آييد كه در خيابانهايش شعر مي فروشند و مردم عادي پول مي دهند و شعر مي خرند؟؟!!
مي رفت سر ميزهاي مختلف و با شگفتي اين را به همه مي گفت!
و اين يعني زاويهء ديد؛ يكي سياهي مي بيند و یکی زیبایی!

«صداى پدر و مادرتان را بشنويد»

پسرك در حالى كه از خانه دور شده بود، چشمش به شىء درخشانى افتاد كه در آن سوى خط راه‌آهن مى‌درخشيد. به سوى آن رفت... او يك سكه پيدا كرده بود. با خوشحالى سكه را برداشت و براى آنكه با آن چيزى بخرد، به راه افتاد.

وقتى مى‌خواست از ريل عبور كند، سكه از دستش رها شد و بين سنگريزه‌ها و ريل راه‌آهن افتاد. كودك مصمم بود سكه را به دست بياورد، بنابراين روى ريل نشست تا سكه را هر طورى كه شده از زير ريل بيرون بكشد.

در همين لحظه‌ها كه كودك روى ريل نشسته بود، مادر صداى سوت قطار را شنيد كه نزديك مى‌شد. كنار پنجره رفت تا از فرزندش بخواهد به داخل خانه برگردد، اما ديد كه فرزندش روى ريل نشسته است و به صداى سوت قطار توجهى نمى‌كند!

سرآسيمه از خانه بيرون آمد تا فرزندش را از روى ريل كنار بكشد، اما با فرزندش خيلى فاصله داشت و ممكن نبود بتواند زودتر از قطار به فرزندش برسد. در همين لحظه بود كه تمام لحظاتى را كه او با فرزندش گذرانده بود، جلوى چشمانش ظاهر شد... ناگهان او تصميم بزرگى گرفت، به جاى اينكه به سمت كودك خود بدود، روى ريل ايستاد و خواست هرطور كه شده قطار را متوقف كند. او در حالى كه بلند فرياد مى‌زد، از پسرش مى‌خواست تا زودتر از روى ريل كنار برود، ولى كودك همچنان بدون توجه به فريادهاى مادرش در تكاپوى يافتن سكه بود...

راننده قطار با ديدن زن بلافاصله ترمز را كشيد، اما ديگر دير شده بود... قطار به بهاى خون مادر، در چند قدمى كودك ايستاد...

نکته: مبادا ما نيز همچون كودكى باشيم كه به بهانه سكه‌اى، مادر و پدرمان را در حالى كه با تمام وجود براى ما و به‌خاطر ما از خودشان گذشته و مى‌گذرند، ناديده بگيريم.

ببخشيد شما ثروتمنديد؟


هوا بدجورى توفانى بود و آن پسر و دختر كوچولو حسابى مچاله شده بودند. هر دو لباس هاى كهنه و گشادى به تن داشتند و پشت در خانه مى لرزيدند. پسرك پرسيد: ببخشين خانم! شما كاغذ باطله دارين؟
كاغذ باطله نداشتم و وضع مالى خودمان هم چنگى به دل نمى زد و نمى توانستم به آنها كمك كنم. مى خواستم يك جورى از سر خودم بازشان كنم كه چشمم به پاهاى كوچك آنها افتاد كه توى دمپايى هاى كهنه كوچكشان قرمز شده بود. گفتم: بيايين تو يه فنجون شيركاكائوى گرم براتون درست كنم.
آنها را داخل آشپزخانه بردم و كنار بخارى نشاندم تا پاهايشان را گرم كنند. بعد يك فنجان شيركاكائو و كمى نان برشته و مربا به آنها دادم و مشغول كار خودم شدم. زير چشمى ديدم كه دختر كوچولو فنجان خالى را در دستش گرفت و خيره به آن نگاه كرد. بعد پرسيد: ببخشين خانم! شما پولدارين ؟
نگاهى به روكش نخ نماى مبل هايمان انداختم و گفتم: من؟ اوه... نه!
دختر كوچولو فنجان را با احتياط روى نعلبكى آن گذاشت و گفت: آخه رنگ فنجون و نعلبكى اش به هم مى خوره.
آنها درحالى كه بسته هاى كاغذى را جلوى صورتشان گرفته بودند تا باران به صورتشان شلاق نزند، رفتند. فنجان هاى سفالى آبى رنگ را برداشتم و براى اولين بار در عمرم به رنگ آنها دقت كردم. بعد سيب زمينى ها را داخل آبگوشت ريختم و هم زدم. سيب زمينى، آبگوشت، سقفى بالاى سرم، همسرم، يك شغل خوب و دائمى، همه اينها به هم مى آمدند. صندلى ها را از جلوى بخارى برداشتم و سرجايشان گذاشتم و اتاق نشيمن كوچك خانه مان را مرتب كردم. لكه هاى كوچك دمپايى را از كنار بخارى، پاك نكردم. مى خواهم هميشه آنها را همان جا نگه دارم كه هيچ وقت يادم نرود چه آدم ثروتمندى هستم.
(((کتاب من منم، تو تویی)))
(((ماريون دولن )))

پسرك سياهپوست به مرد بادكنك فروش نگاه مي كرد.
بادكنك فروش يك بادكنك قرمز رها كرد تا در آسمان اوج بگيرد و بدينوسيله جمعيتي از
مشتريان را جذب خود كرد .
سپس بادكنك آبي و همينطور زرد و بعد از آن يك بادكنك سفيد .بادكنك ها سبكبال به آسمان رفتند ، اوج گرفتند و ناپديد شدند .
پسرك سياهپوست هنوز به تماشا ايستاده بود و به يك بادكنك سياه خيره شده بود ،
تا اينكه پس از لحظاتي پرسيد :" آقا ! اگر بادكنك سياه را رها مي كرديد بالاتر مي رفت ؟ "
مرد بادكنك فروش لبخندي زد و نخي را كه بادكنك سياه را نگه داشته بود ، بريد ؛
بادكنك به طرف بالا اوج گرفت .
مرد گفت :آن چيزي كه سبب اوج گرفتن بادكنك مي شود رنگ آن نيست ، بلكه چيزي است كه در درون خود بادكنك قرار دارد .
رنگ ها و تفاوت ها مهم نيستند ...
مهم درون آدماست ، چيزي كه در درون آدم ها است تعيين كننده مرتبه و جايگاهشان است.
هر چقدر آنها ارزشمندتر ؛
جايگاه والاتر و شايسته تري نصيب آدم ها مي شود .


حرفاي اسمتونو باهم جمع كنين.
الف:١
ب:٢
پ:٣
ت:٤
ث:٥
ج:٦
چ:٧
ح:٨
خ:٩
د:١٠
ذ:١١
ر:١٢
ز:١٣
س:١٤
ش:١٥
ص:١٦
ض:١٧
ط:١٨
ظ:١٩
ع:٢٠
غ:٢١
ف:٢٢
ق:٢٣
ك:٢٤
گ:٢٥
ل:٢٦
م:٢٧
ن:٢٨
و:٢٩
ه:٣٠
ي:٣١
بعد ببينين رقم اخرش چنده؟
تاببينين شما چي هستين
0:جذاب
1:آس
2:بانمك
3:تودل برو
4:شيطون
5:دختركش/پسركش
6:هات(hot)
7:خاص
8:خوشتيپ
9:بلا

حرفاي اسمتونو باهم جمع كنين.
الف:١
ب:٢
پ:٣
ت:٤
ث:٥
ج:٦
چ:٧
ح:٨
خ:٩
د:١٠
ذ:١١
ر:١٢
ز:١٣
س:١٤
ش:١٥
ص:١٦
ض:١٧
ط:١٨
ظ:١٩
ع:٢٠
غ:٢١
ف:٢٢
ق:٢٣
ك:٢٤
گ:٢٥
ل:٢٦
م:٢٧
ن:٢٨
و:٢٩
ه:٣٠
ي:٣١
بعد ببينين رقم اخرش چنده؟
تاببينين شما چي هستين
0:جذاب
1:آس
2:بانمك
3:تودل برو
4:شيطون
5:دختركش/پسركش
6:هات(hot)
7:خاص
8:خوشتيپ
9:بلا

داستان کوتاه شماره 4 :روزي مردي ثروتمند در اتومبيل جديد و گران قيمت خود با سرعت فراوان از خيابان كم رفت و آمدي مي گذشت.
ناگهان از بين دو اتومبيل پارك شده در كنار خيابان يك پسر بچه پاره آجري به سمت او پرتاب كرد.پاره آجر به اتومبيل او برخورد كرد .
مرد پايش را روي ترمز گذاشت و سريع پياده شد و ديد كه اتومبيلش صدمه زيادي ديده است. به طرف پسرك رفت تا او را به سختي تنبيه كند.
پسرك گريان با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پياده رو، جايي كه برادر فلجش از روي صندلي چرخدار به زمين افتاده بود جلب كند.
پسرك گفت:"اينجا خيابان خلوتي است و به ندرت كسي از آن عبور مي كند. هر چه منتظر ايستادم و از رانندگان كمك خواستم كسي توجه نكرد. برادر بزرگم از روي صندلي چرخدارش به زمين افتاده و من زور كافي براي بلند كردنش ندارم.
"براي اينكه شما را متوقف كتم ناچار شدم از اين پاره آجر استفاده كنم ".
مرد متاثر شد و به فكر فرو رفت... برادر پسرك را روي صندلي اش نشاند، سوار ماشينش شد و به راه افتاد ....
در زندگي چنان با سرعت حركت نكنيد كه ديگران مجبور شوند براي جلب توجه شما پاره آجر به طرفتان پرتاب كنند!
خدا در روح ما زمزمه مي كند و با قلب ما حرف مي زند.
اما بعضي اوقات زماني كه ما وقت نداريم گوش كنيم، او مجبور مي شود پاره آجري به سمت ما پرتاب كند.
اين انتخاب خودمان است كه گوش كنيم يا نه!

اس ام اس های جدید،عاشقانه، خنده دار و . . . ارسالی کاربران

اصغر, فرهادی, نمايش, فيلم, ايراني, دوستان, خارجي, نشسته, بوديم, گفتگو, يكيشان, پرسيد, پسرك, چهار, فروخت, مواد, مخدر, پاسخ, دادم, گفتم, شعرهاي, شاعر, بزرگمان, حافظ, هيجان, يعني, كشوري, آييد, فروشند, مردم, عادي, دهند, خرند, ميزهاي, مختلف, شگفتي, زاويهء, ديد؛, سياهي, بيند, زیبایی, صداى, مادرتان, بشنويد, حالى, خانه, چشمش, درخشانى, افتاد, راهآهن, مىدرخشيد, پيدا, كرده, خوشحالى, برداشت, براى, آنكه, چيزى, بخرد, وقتى, مىخواست, عبور, دستش, سنگريزهها, كودك, مصمم, بياورد, بنابراين, طورى, بيرون, بكشد, همين, لحظهها, قطار, شنيد, نزديك, مىشد, كنار, پنجره, فرزندش, بخواهد, داخل, برگردد, توجهى, نمىكند, سرآسيمه, خيلى, فاصله, ممكن, نبود, بتواند, زودتر, برسد, تمام, لحظاتى, گذرانده, جلوى, چشمانش, ظاهر, ناگهان, تصميم, بزرگى, گرفت, اينكه, بدود, ايستاد, هرطور, متوقف, بلند, فرياد, مىزد, پسرش, برود, همچنان, بدون, فريادهاى, مادرش, تكاپوى, يافتن, راننده, ديدن, بلافاصله, ترمز, كشيد, ديگر, بهاى, قدمى, نکته, مبادا, همچون, كودكى, باشيم, بهانه, سكهاى, پدرمان, وجود, بهخاطر, خودشان, گذشته, مىگذرند, ناديده, بگيريم, ببخشيد, ثروتمنديد, بدجورى, توفانى, دختر, كوچولو, حسابى, مچاله, بودند, لباس, كهنه, گشادى, داشتند, لرزيدند, ببخشين, خانم, كاغذ, باطله, دارين, نداشتم, مالى, خودمان, چنگى, توانستم, آنها, خواستم, بازشان, چشمم, پاهاى, كوچك, دمپايى, كوچكشان, قرمز, بيايين, فنجون, براتون, درست, آشپزخانه, بردم, بخارى, نشاندم, پاهايشان, كنند, فنجان, شيركاكائو, برشته, مربا, مشغول, چشمى, ديدم, خالى, خيره, نگاه, پولدارين, نگاهى, روكش, نماى, هايمان, انداختم, احتياط, نعلبكى, گذاشت, خوره, درحالى, بسته, كاغذى, صورتشان, گرفته, باران, شلاق, نزند, رفتند, سفالى, برداشتم, اولين, عمرم, كردم, زمينى, آبگوشت, ريختم, سقفى, بالاى, همسرم, دائمى, اينها, آمدند, صندلى, سرجايشان, گذاشتم, اتاق, نشيمن, مرتب, نكردم, خواهم, هميشه, همان, دارم, يادم, نرود, ثروتمندى, هستم, کتاب, تویی, ماريون, دولن, سياهپوست, بادكنك, آسمان, بگيرد, بدينوسيله, جمعيتي, مشتريان, همينطور, سفيد, سبكبال, گرفتند, ناپديد, شدند, هنوز, تماشا, ايستاده, لحظاتي, كرديد, بالاتر, لبخندي, داشته, بريد, چيزي, نيست, بلكه, درون, قرار, دارد, تفاوت, نيستند, آدماست, تعيين, كننده, مرتبه, جايگاهشان, چقدر, ارزشمندتر, والاتر, شايسته, نصيب, حرفاي, اسمتونو, باهم, كنين, ببينين, اخرش, چنده, تاببينين, هستين, جذاب, بانمك, تودل, شيطون, خوشتيپ, داستان, کوتاه, شماره, روزي, مردي, اتومبيل, جديد, گران, قيمت, سرعت, فراوان, خيابان, آمدي, پارك, پاره, آجري, پرتاب, برخورد, پايش, سريع, پياده, اتومبيلش, صدمه, زيادي, سختي, تنبيه, گريان, تلاش, بالاخره, جايي, برادر, فلجش, صندلي, چرخدار, افتاده, اينجا, خلوتي, ندرت, منتظر, ايستادم, رانندگان, چرخدارش, كافي, كردنش, ندارم, ناچار, استفاده, متاثر, سوار, ماشينش, زندگي, حركت, نكنيد, ديگران, مجبور, شوند, طرفتان, زمزمه, بعضي, اوقات, زماني, نداريم, كنيم, انتخاب,