کپشن های مربوط به پياده

پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی پياده

عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)

بخشیدن هنره که هرکسی نداره!
يک روز دو دوست با هم و با پاي پياده از جاده اي در بيابان عبور مي کردند.بعد از چند ساعت سر موضوعي با هم اختلاف پيدا کرده و به مشاجره پرداختند.وقتي که مشاجره آنها بالا گرفت ناگهان يکي از دو دوست به صورت دوست ديگرش سيلي محکمي زد .بعد از اين ماجرا آن دوستي که سيلي خورده بود بر روي شنهاي بيابان نوشت :
امروز بهترين دوستم به من سيلي زد.
سپس به راه خود ادامه دادند تا به يک آبادي رسيدند.چون خيلي خسته بودندتصميم گرفتند که همانجا مدتي در کنار برکه به استراحت بپردازند.
ناگهان پاي آن دوستي که سيلي خورده بود لغزيد و به برکه افتاد.
کم کم او داشت غرق مي شد که دوستش دستش را گرفت و او را نجات داد .بعد از اين ماجرا او بر روي صخره اي که در کنار برکه بود اين جمله را حک کرد:
امروز بهترين دوستم مرا از مرگ نجات داد.
بعد از آن ماجرا دوستش پرسيد اين چه کاري بود که تو کردي ؟
وقتي سيلي خوردي روي شنها آن جمله را نوشتي و الان اين جمله را روي سنگ حک کردي ؟
دوستش جواب داد وقتي دلمان از کسي آزرده مي شود بايد آن را روي شنها بنويسيم تا بادهاي بخشش آن را با خود ببرد. ولي وقتي کسي به ما خوبي مي کند بايد آن را روي سنگ حک کنيم تا هيچ بادي نتواند آنرا به فراموشي بسپارد.

ميگويند:
سفير انگليس در دهلي ازمسيري در حال گذر بود، ميبيند يك
جوان هندي، لگدي به گاوي ميزند؛
گاوي كه درهندوستان مقدس است!

سفير انگليس ازخودرو خود پياده شده و به سوي گاو ميدود و گاو
را ميبوسد! در اين لحظه گاو ادرار ميكند و سفير انگليس با
ادرار گاو دست و صورتش راميشويد!

بقيه مردم حاضر كه ميبينند يك غريبه اينقدر گاو را محترم
ميشمارد، در جلوى گاو ،سجده ميكنند و آن جوان را مجازات
ميكنند.

همراه سفير انگليس با تعجب ميپرسد:
چرا اين كار را كرديد؟!
سفير ميگويد:
لگد اين جوان آگاه، ميرفت كه فرهنگ هندوستان را پنجاه سال
جلو بياندازد، ولي من نگذاشتم!

جهل و خرافات عامل اصلی عقب ماندگی ملتهاست
دشمنان یک ملت رواج دهنده جهل و خرافات
در فرهنگ آن ملت هستند.

از نظر راننده ها
عابراى پياده
يه مشت گوسفندن
از نظر عابراى پياده
راننده ها
يه مشت گاون
خلاصه خيابون نيست كه دامداريه D:

خواستم اين اربعين را كربلا باشم، نشد

از نجف، پاي پياده... كربلا باشم، نشد

آرزويي در دلم ماند و ... همين ... بغضم گرفت

خواستم با مادرم در كربلا باشم، نشد

رأس ساعت، پخش زنده، ارتباط مستقيم

خواستم همراهتان تا كربلا باشم، نشد...

زائران بين نمازي در حرم يادم كنيد

هر نمازي خواستم در كربلا باشم، نشد

ميروم مشهد و با آقام درد و دل كنم

خواستم اين اربعين را كربلا باشم، نشد...

مردي با اسب و سگش درجاده‌اي راه مي‌رفتند.
هنگام عبوراز كنار درخت عظيمي، صاعقه‌اي فرود آمد وآنها را كشت. اما مرد نفهميد كه ديگر اين دنيا را ترك كرده است و همچنان با دوجانورش پيش رفت.
گاهي مدت‌ها طول مي‌كشد تا مرده‌ها به شرايط جديد خودشان پي ببرند.پياده ‌روي درازي بود، تپه بلندي بود، آفتاب تندي بود، عرق مي‌ ريختند و به شدت تشنه بودند. در يك پيچ جاده دروازه تمام مرمري عظيمي ديدند كه به ميداني باسنگفرش طلا باز مي‌شد و در وسط آن چشمه‌اي بود كه آب زلالي از آن جاري بود. رهگذر رو به مرد دروازه ‌بان كرد و گفت: "روز بخير، اينجا كجاست كه اينقدر قشنگ است؟"
دروازه‌بان: "روز به خير، اينجا بهشت است."
- "چه خوب كه به بهشت رسيديم، خيلي تشنه‌ايم."
دروازه ‌بان به چشمه اشاره كرد و گفت: "مي‌توانيد وارد شويد و هر چه قدر دلتان مي‌خواهد بوشيد."
- اسب و سگم هم تشنه‌اند.
نگهبان:" واقعأ متأسفم . ورود حيوانات به بهشت ممنوع است."
مرد خيلي نااميد شد، چون خيلي تشنه بود، اما حاضر نبود تنهايي آب بنوشد. ازنگهبان تشكر كرد و به راهش ادامه داد. پس از اينكه مدت درازي از تپه بالا رفتند،به مزرعه‌اي رسيدند. راه ورود به اين مزرعه، دروازه‌اي قديمي بود كه به يك جاده خاكي با درختاني در دو طرفش باز مي‌شد. مردي در زير سايه درخت‌ها دراز كشيده بود وصورتش را با كلاهي پوشانده بود، احتمالأ خوابيده بود.
مسافر گفت: " روز بخير!"
مرد با سرش جواب داد.
- ما خيلي تشنه‌ايم . من، اسبم و سگم.
مرد به جايي اشاره كرد و گفت: ميان آن سنگ‌ها چشمه‌اي است. هرقدر كه مي‌خواهيدبنوشيد.
مرد، اسب و سگ به كنار چشمه رفتند و تشنگي‌شان را فرو نشاندند.
مسافر از مرد تشكر كرد. مرد گفت: هر وقت كه دوست داشتيد، مي‌توانيدبرگرديد.
مسافر پرسيد: فقط مي‌خواهم بدانم نام اينجا چيست؟
- بهشت
- بهشت؟ اما نگهبان دروازه مرمري هم گفت آنجا بهشت است!
- آنجا بهشت نيست، دوزخ است.
مسافر حيران ماند:" بايد جلوي ديگران را بگيريد تا از نام شما استفاده نكنند! اين اطلاعات غلط باعث سردرگمي زيادي مي‌شود! "
-كاملأ برعكس؛ در حقيقت لطف بزرگي به ما مي‌كنند. چون تمام آنهايي كه حاضرندبهترين دوستانشان را ترك كنند، همانجا مي‌مانند...

چه کسي ميداند فراق به چه معناست؟ چه کسي ميداند معنای واقعي " جاماندن " را؟؟؟ ما که يک ماه با هم سياهي زديم، باهم سينه زديم، با هم حسين حسين گفتيم، باهم اشک ريختيم... حال! پياده روی اش برای شما حسرتش برای ما؟ .. پاهای تاول زده اش برای شما، دل تاول زده اش برای ما؟!... ديدن پرچم عباس(ع) و گنبد حسين(ع) برای شما، عکس و حسرتش برای ما؟؟؟ باشد! اشکالي ندارد... کرب و بلا مال خوبها... ميخورم غم و به دل ميگويم تو اگر پست نبودی حرمت ميبردند... گله دارم ارباب گله دارم التماس دعای حسینی شدن


يک روز بعد از ظهر وقتي اسميت داشت از سرکار به خانه باز مي‌گشت، سر راه زن مسني را ديد که ماشينش خراب شده و ترسان در برف ايستاده. اسميت از ماشين پياده شد و خودش را معرفي کرد و گفت من آمده‌ام کمکتان کنم. زن گفت صدها ماشين از روبروي من رد شدند، اما کسي نايستاد، اين واقعاً لطف شماست.
وقتي اسميت لاستيک را عوض کرد و درب صندوق عقب را بست که آماده رفتن شود، زن پرسيد: من چقدر بايد بپردازم؟
اسميت پاسخ داد: شما هيچ بدهي به من نداريد. من هم در چنين شرايطي بوده‌ام؛ روزي شخصي پس از اينکه به من کمک کرد، گفت اگر واقعاً مي‌خواهي بدهي‌ات را بپردازي، بايد نگذاري زنجير عشق به تو ختم شود.
چند مايل جلوتر، زن کافه کوچکي را ديد و داخل شد تا چيزي ميل کند و بعد به راهش ادامه دهد؛ اما نتوانست بي‌توجه از لبخند شيرين زن پيشخدمت باردار بگذرد، او داستان زندگي پيشخدمت را نمي دانست و احتمالاً هرگز نخواهد فهميد، وقتي پيشخدمت برگشت تا بقيه صد دلار را بياورد، زن بيرون رفته بود، درحاليکه روي دستمال سفره يادداشتي گذاشته بود.
وقتي پيشخدمت نوشته را خواند اشک در چشمانش حلقه زد؛ در يادداشت نوشته بود : شما هيچ بدهي به من نداريد. من هم در اين موقعيت بوده‌ام؛ يک نفر به من کمک کرد و گفت اگر مي‌خواهي بدهي‌ات را به من بپردازي، نبايد بگذاري زنجير عشق به تو ختم شود.. همان شب وقتي زن پيشخدمت به خانه برگشت، درحاليکه به ماجراي پيش آمده فکر مي‌کرد به شوهرش گفت: دوستت دارم اسميت! همه چيز داره درست ميشه!!

وسط گرما تو آفتاب داشتم پياده ميرفتم خونه يهو ديدم يكي داره بوق ميزنه

برگشتم خيابونو نگاه كردم ديدم بابام با ماشين رد شد و دست تكون داد

رسيدم خونه از بابام پرسيدم چرا سوارم نكردي؟؟

ميگه:ماشين تازه خنك شده بود اگه سوار ميشدي هوا گرم ميومد تو!!!:|

سوار تاكسي بودم.به مقصد كه رسيدم گفتم: آقا ممنون. من كنار اون وانت پياده ميشم. يهو وانتي حركت كرد.
راننده خيلي جدي گفت: برم دنبالش؟

يكي از دوستانم به نام پل يك دستگاه اتومبيل سواري به عنوان عيدي از برادرش دريافت كرده بود.
شب عيد هنگامي كه پل از اداره اش بيرون آمد متوجه پسر بچه شيطاني شد كه دور و بر ماشين نو و براقش قدم مي زد و آن را تحسين مي كرد.
پل نزديك ماشين كه رسيد پسر پرسيد: ” اين ماشين مال شماست ، آقا؟”
پل سرش را به علامت تائيد تكان داد و گفت: برادرم به عنوان عيدي به من داده است”.
پسر متعجب شد و گفت: “منظورتان اين است كه برادرتان اين ماشين را همين جوري، بدون اين كه ديناري بابت آن پرداخت كنيد، به شما داده است؟ آخ جون، اي كاش…”
البته پل كاملاً واقف بود كه پسر چه آرزويي مي خواهد بكند.
او مي خواست آرزو كند كه اي كاش او هم يك همچو برادري داشت.

اما آنچه كه پسر گفت سرتا پاي وجود پل را به لرزه درآورد: ” اي كاش من هم يك همچین برادري بودم.”

پل مات و مبهوت به پسر نگاه كرد و سپس با يك انگيزه آني گفت: “دوست داري با هم تو ماشين يه گشتي بزنيم؟”
“اوه بله، دوست دارم.”
تازه راه افتاده بودند كه پسر به طرف پل بر گشت و با چشماني كه از خوشحالي برق مي زد، گفت: “آقا، مي شه خواهش كنم كه بري به طرف خونه ما؟”
پل لبخند زد.
او خوب فهميد كه پسر چه مي خواهد بگويد. او مي خواست به همسايگانش نشان دهد كه توي چه ماشين بزرگ و شيكي به خانه برگشته است.
اما پل باز در اشتباه بود ... پسر گفت: ” بي زحمت اونجايي كه دو تا پله داره، نگهداريد.”

پسر از پله ها بالا دويد.
چيزي نگذشت كه پل صداي برگشتن او را شنيد، اما او ديگر تند و تيـز بر نمي گشت.
او برادر كوچك فلج و زمين گير خود را بر پشت حمل كرده بود.
سپس او را روي پله پائيني نشاند و به طرف ماشين اشاره كرد :
” اوناهاش، جيمي، مي بيني؟ درست همون طوريه كه طبقه بالا برات تعريف كردم. برادرش عيدي بهش داده و او ديناري بابت آن پرداخت نكرده. يه روزي من هم يه همچو ماشيني به تو هديه خواهم داد … اونوقت مي توني براي خودت بگردي و چيزهاي قشنگ ويترين مغازه هاي شب عيد رو، همان طوري كه هميشه برات شرح مي دم، ببيني.”

پل در حالي كه اشكهاي گوشه چشمش را پاك مي كرد از ماشين پياده شد و پسربچه را در صندلي جلوئي ماشين نشاند.
برادر بزرگتر، با چشماني براق و درخشان، كنار او نشست و سه تائي رهسپار گردشي فراموش ناشدني شدند!

اس ام اس های جدید،عاشقانه، خنده دار و . . . ارسالی کاربران

بخشیدن, هنره, هرکسی, نداره, دوست, پياده, جاده, بيابان, عبور, کردند, ساعت, موضوعي, اختلاف, پيدا, کرده, مشاجره, پرداختند, وقتي, آنها, بالا, گرفت, ناگهان, صورت, ديگرش, سيلي, محکمي, ماجرا, دوستي, خورده, شنهاي, نوشت, امروز, بهترين, دوستم, ادامه, دادند, آبادي, رسيدند, خيلي, خسته, گرفتند, همانجا, مدتي, کنار, برکه, استراحت, بپردازند, لغزيد, افتاد, داشت, دوستش, دستش, نجات, صخره, جمله, پرسيد, کاري, کردي, خوردي, نوشتي, الان, جواب, دلمان, آزرده, بايد, بنويسيم, بادهاي, بخشش, ببرد, خوبي, کنيم, نتواند, آنرا, فراموشي, بسپارد, ميگويند, سفير, انگليس, دهلي, ازمسيري, ميبيند, جوان, هندي, لگدي, گاوي, ميزند؛, مقدس, ازخودرو, ميدود, ميبوسد, لحظه, ادرار, ميكند, صورتش, راميشويد, بقيه, مردم, حاضر, ميبينند, غريبه, اينقدر, محترم, ميشمارد, جلوى, سجده, ميكنند, مجازات, همراه, تعجب, ميپرسد, كرديد, ميگويد, آگاه, ميرفت, فرهنگ, هندوستان, پنجاه, بياندازد, نگذاشتم, خرافات, عامل, اصلی, ماندگی, ملتهاست, دشمنان, رواج, دهنده, هستند, راننده, عابراى, گوسفندن, گاون, خلاصه, خيابون, نيست, دامداريه, خواستم, اربعين, كربلا, باشم, آرزويي, همين, بغضم, مادرم, زنده, ارتباط, مستقيم, همراهتان, زائران, نمازي, يادم, كنيد, ميروم, مشهد, آقام, مردي, درجادهاي, ميرفتند, هنگام, عبوراز, كنار, درخت, عظيمي, صاعقهاي, فرود, وآنها, نفهميد, دنيا, كرده, همچنان, دوجانورش, گاهي, مدتها, ميكشد, مردهها, شرايط, جديد, خودشان, ببرند, درازي, بلندي, آفتاب, تندي, ريختند, تشنه, بودند, دروازه, تمام, مرمري, ديدند, ميداني, باسنگفرش, ميشد, چشمهاي, زلالي, جاري, رهگذر, بخير, اينجا, كجاست, قشنگ, دروازهبان, بهشت, رسيديم, تشنهايم, اشاره, ميتوانيد, وارد, دلتان, ميخواهد, بوشيد, تشنهاند, نگهبان, واقعأ, متأسفم, ورود, حيوانات, ممنوع, نااميد, نبود, تنهايي, بنوشد, ازنگهبان, تشكر, راهش, اينكه, مزرعهاي, دروازهاي, قديمي, خاكي, درختاني, طرفش, سايه, درختها, كشيده, وصورتش, كلاهي, پوشانده, احتمالأ, خوابيده, مسافر, اسبم, جايي, ميان, سنگها, هرقدر, تشنگيشان, نشاندند, داشتيد, ميخواهم, بدانم, چيست, آنجا, دوزخ, حيران, جلوي, ديگران, بگيريد, استفاده, نكنند, اطلاعات, باعث, سردرگمي, زيادي, ميشود, كاملأ, برعكس؛, حقيقت, بزرگي, آنهايي, دوستانشان, ميمانند, ميداند, فراق, معناست, معنای, واقعي, جاماندن, سياهي, زديم, باهم, سينه, حسين, گفتيم, ريختيم, برای, حسرتش, پاهای, تاول, پرچم, عباس, گنبد, باشد, اشکالي, ندارد, خوبها, ميخورم, ميگويم, نبودی, حرمت, ميبردند, دارم, ارباب, التماس, دعای, حسینی, اسميت, سرکار, خانه, ميگشت, مسني, ماشينش, خراب, ترسان, ايستاده, معرفي, آمدهام, کمکتان, صدها, روبروي, شدند, نايستاد, واقعاً, شماست, لاستيک, صندوق, آماده, چقدر, بپردازم, پاسخ, بدهي, نداريد, چنين, شرايطي, بودهام؛, روزي, شخصي, اينکه, ميخواهي, بدهيات, بپردازي, نگذاري, زنجير, مايل, جلوتر, کافه, کوچکي, داخل, چيزي, دهد؛, نتوانست, بيتوجه, لبخند, شيرين, پيشخدمت, باردار, بگذرد, داستان, زندگي, دانست, احتمالاً, هرگز, نخواهد, برگشت, دلار, بياورد, بيرون, رفته, درحاليکه, دستمال, سفره, يادداشتي, گذاشته, نوشته, خواند, چشمانش, حلقه, موقعيت, نبايد, بگذاري, ماجراي, ميکرد, شوهرش, دوستت, درست, ميشه, گرما, داشتم, ميرفتم, خونه, ديدم, ميزنه, برگشتم, خيابونو, نگاه, كردم, بابام, تكون, رسيدم, پرسيدم, سوارم, نكردي, ميگه, تازه, ميشدي, ميومد, تاكسي, بودم, مقصد, گفتم, ممنون, وانت, وانتي, حركت, دنبالش, دوستانم, دستگاه, اتومبيل, سواري, عنوان, عيدي, برادرش, دريافت, هنگامي, اداره, متوجه, شيطاني, براقش, تحسين, نزديك, علامت, تائيد, تكان, برادرم, داده, متعجب, منظورتان, برادرتان, جوري, بدون, ديناري, بابت, البته, كاملاً, واقف, بكند, همچو, برادري, آنچه, سرتا, وجود, لرزه, درآورد, همچین, مبهوت, انگيزه, گشتي, بزنيم, افتاده, چشماني, خوشحالي, خواهش, بگويد, همسايگانش, شيكي, برگشته, اشتباه, زحمت, اونجايي, نگهداريد, دويد, نگذشت, صداي, برگشتن, شنيد, كوچك, زمين, پائيني, اوناهاش, جيمي, بيني, همون, طوريه, طبقه, برات, تعريف, نكرده, ماشيني, هديه, اونوقت, توني, براي, خودت, بگردي, چيزهاي, ويترين, مغازه, هميشه, ببيني, اشكهاي, گوشه, چشمش, پسربچه, صندلي, جلوئي, بزرگتر, درخشان, نشست, رهسپار, گردشي, ناشدني,