لب فرو بند که هر گونه سخن ممنوع است
پیش هر کس سخن از عشق زدن ممنوع است

با صداقت به لب یار گذارم بوسه
بی محبّت نتوان بوسه زدن، ممنوع است!

خواستم آیینه باشم، که مرا بشکستند
چه توان کرد که آیینه شدن ممنوع است!

دردها دارم و امّا نتوانم گویم
این چه حرف است، که با درد بودن ممنوع است؟

آه این درد وطن تا به کجا باید گفت
یک نفر گفت، که از باب وطن ممنوع است!

این غزل را تو نگه دار و مگویش فردوس
پیش هر کس نبری نام ز من، ممنوع است