وقتی تو نیستی

شادی کلام نامفهومی است

و «دوستت می­دارم» رازی است

که در میان حنجره­ام دق می­کند

وقتی تو نیستی

من فکر می­کنم تو

آن قدر مهربانی

که توپ­های کوچک بازی

گل­های کاغذین گلدان­ها

تصویرهای صامت دیوار

و اجتماع شیشه­ای فنجان­ها،

حتا

از دوری تو رنج می­برند

و من چگونه بی تو نگیرد دلم؟