مادام آنيستا به سراغ دکتر برگمن رفت و گفت: نمي‌دانم چرا هميشه افسرده‌ام و خود را زني بدبخت مي‌دانم. چه دارويي برام سراغ داري آقاي دکتر؟ دکتر برگمن قدري فکر کرد و گفت: مادام تنها راه علاج شما اين است که پنج نفر از خوشبخت‌ترين مردم شهر را بشناسي و از خانه هر کدام از آنها يک تکه سنگ بياوري، بشرط آنکه از زبان آنها بشنوي که خوشبخت هستند. مادام رفت و پس از چند هفته به مطب دکتر برگشت، اما اينبار اصلا افسرده نبود. مادام به دکتر گفت: براي پيدا کردن آن پنج نفر، به سراغ پنجاه نفر که فکر مي‌کردم خوشبخت‌ترينها هستند رفتم، اما وقتي شرح زندگي همه آنها را شنيدم تازه فهميدم که خودم از همه خوشبخت‌تر هستم!