پشتـــــ به ماه می ایستم
سایه ام قد میکشد
بلند میشود
بلند
آنقدر که از دیوار بالا میرود
به اتاقتــــــ می آید
پنجره را میبندد
دستـــــ روی پیشانی اتـــــ میگذارد
تبـــــ نداری
یخ نکرده ای و
خوابــــــ کسی را میبینی
که به سایه اتــــــ فکر نمیکند

به سمتـــــ ماه برمیگردم
سایه ام کوتاه میشود
کوتاه
آنقدر که از لای در به خانه برمیگردد
دستــــــ روی پیشانی ام میگذارم
تبــــــ دارم
یخ کرده ام
و به کسی فکرمیکنم
که سایه ام را با تیر
میزند

_صدیقه مرادزاده_