و در آغاز کلمه‌ای نبود
تا نسبتم را با تو مشخص کند
با این‌حال راه افتادم شانه‌ به‌ شانۀ مردی
که کسرۀ نسبت به هیچ‌جایی نداشت
و همیشه از جیب‌هایش بوی بلیت‌ یکسره می‌آمد ..

آن روز هم که دست‌هایم را
رو به مقصد نامعلومی تکان دادم
کلمه‌ای نبود
تا بدانم نام وضعیّت روحی‌ام چیست
با این‌حال می‌دانستم خداحافظی کلمه‌ای‌ست
که نسبت مرموزی با دست دارد ..

به خانه برگشتم
دست‌هایم را شستم
حالم امّا بهتر نشد ..