شبها تمام جهان را بیرون اتاق می‌گذارم
وبی احتیاط تر از تمام گرامافون ها، برای رقص سایه های دیوارنشین میخوانم
من باشم وچهار دیوار و یک دولول به ارث مانده از غربت پدربزرگ
تا خود صبح، جای تمام کابوس ها خودم را نشانه میروم
یک نفر نیست به ساعتهای کوک شده بگوید
شب چه ارتباطی با خواب دارد...؟!!