اندیشه ای،دختر کوچک را سخت به خود مشغول می داشت
چرا از شانه های زنان
بویی تند همچون عطر سنگین گلهای یاسمن یا ماگنولیا به مشام می رسد ؟
چیست این حریر لطیف مه
بر گِردِ شانه های مادران ؟
دختر کوچک را حسرتِ داشتنِ آن بود، آن عطر شگفت انگیز نامعلوم
که در زیباترین دوشیزگان نیز
شنیده نمی شد
دختر کوچک بزرگ شد
به زنی و سپس به مادری بدل گشت
روزی ناگهان دریافت
شفقّتی
که شانه های زنان را معطّر می کند
چیزی نیست جز خستگی ؛
خستگیِ دوست داشتنِ روز افزون
دیگران ..

{ ایباراگی نوریکو - ژاپن }