تویی که در نفست می وزد شمیم بهار
بیا به کوچه ما ، عطر نرگسانه بیار
تو جاودانه تر از حس آفتاب و درخت
تو عاشقانه تر از شوق آب و شالیزار
برای از تو سرودن بهانه لازم نیست
حکایت نفس است و حلاوت تکرار
چه عطری از تو در آفاق من پراکنده ست
که شعر مست شده ، واژه را نمانده قرار
چقدر شعر من از واژه “تو” لبریز است
چقدر ذوق من از انتظار تو سرشار
چقدر بی تو نفس می‌کشم ؛ دریغ از من
چقدر خسته ام از این هوای تیره و تار
چه میشود که بیایی ؟ چقدر رویایی است
در این سیاه زمستان ، طلوع صبح بهار