پلنگم چشم از چشمان آهو برنمی دارد
ولی آهو کماکان پرده از رو برنمی دارد

خیابان ها پر است از چشم و ابروهای مصنوعی
ولی او تازه حتی زیر ابرو برنمی دارد

ظرافت های او وقتی که زینت را می آراید
نمی دانم چرا دست از النگو برنمی دارد

دلش را می برم با مهربانی های پی در پی
که دل بردن از آهو زور بازو برنمی دارد

برای کشتن صد پهلوان یک اخم او کافی ست
کسی با بودن آن چشم چاقو برنمی دارد

به زلفش شانه ای زد چل ستون دل ترک برداشت
نمی دانم چرا آیینه اش مو برنمی دارد

منم آن شاعری که با وجود شعر موهایش
پریشان بیتی از دیوان خواجو برنمی دارد