چه کسی دیده تمنّای پلنگ از آهو؟!
چقَدَر اشک بریزم که بفهمی بانو؟!

تا بفهمی که تو را دوست... نشد! باز که هی
می‌بُری رشته‌ی افکار مرا با ابرو!

چه کنم؟ دست خودم نیست، کمی می‌ترسم
از دو ابروی تو... از تیغ نگاه... از چاقو!

کافرم! کفر من این است که مؤمن شده‌ام
جای هر معجزه‌ای با دو سه تایی جادو!

من که گمراه نبودم، تو خودت می‌دانی
همه‌اش زیر سر زلف تو بوده؛ شب بو!

بید مجنون سیاهی است، پریشان در باد
این خسوفی که شبیخون زده است از هر سو

وقت اعدام رسیده است؛ فقط یک خواهش:
زحمتی نیست اگر، دار مرا از گیسو...

براي تمام پسراي دلتنگ 1jomle.com