‏در سفری بودم، صحرا پربرف بود، و گبری را دیدم دامن در سرافگنده و از صحرای برف می‌رفت و ارزن می‌پاشید.
ذالنون گفت: ای دهقان! چه دانه می‌پاشی؟
گفت: مرغکان چینه برای خوردن نیابند. دانه می‌پاشم تا این تخم به برآید و به سبب این کار خدای بر من رحمت کند.
گفتم: دانه ای که بیگانه -گبر - پاشد ،نپذیرد.
گفت: اگر نپذیرد، بیند آنچه می‌کنم؟
گفتم: بیند.
گفت: مرا این بس باشد!

ذوالنون از آن سخن در شور شد. گفت:
خداوندا! بهشتی به مشتی ارزن به گبری چهل ساله ارزان می‌فروشی؟

هاتفی آواز داد: که حق تعالی هرکه را خوانَد، نه به علت خوانَد، و هرکه را رانَد نه به علت رانَد.
تو ای ذوالنون!
فارغ باش که کار « ان ربک فعال لمایرید»
"همانا خداوند هرچه را که خواهد انجام دهد "
با قیاس عقل تو راست نیوفتد!

«تذکره الاولیا
عطار نیشابوری»