راه زیاد است ،
مهم نیست !
گاهی در این برهوت سرگردان می شوم ، مهم نیست !

باد پَسَم می زند مدام ،
سرما می رود توی جانم ،
مهم نیست !
خودم را بغل می کنم !
فقط می خواهم بدانم جاده هر قدر دراز و طولانی باشد ،

آخرش یکجایی تو ایستاده ای ؟!

بین راه گاهی آدم هایی را می بینم که آخر جاده شان هیچکس نیست .

از این برهوت می افتند به برهوت دیگر .
و همین هراسانم می کند .

و همین باعث می شود تنهایی خودم را دوست بدارم ،

آخر من که جز تو کسی را ندارم ...