هميشه يك نفر بايد باشد كه نظم كسل كننده ی زندگی را به هم بزند. هميشه بايد آن دانشجو -آن شاگرد تنبل- ديرتر از همه درب كلاس را باز كند تا سرهامان به پشت برگردد! تا بفهميم زندگي فقط آن تخته و آن ماژيك هاي رنگارنگ نيست.

هميشه يك نفر بايد باشد كه نظم كسل كننده ي زندگي را به هم بزند. هميشه بايد آن استاد -آن كه با بقيه فرق دارد- لبخندش را پرت كند به آخر كلاسي ها تا شايد بارقه اي از اميد در دلشان بتابد! تا شايد باور كنند كه -همانطور كه دوست دارند- زندگي چيزي بيش از فرمول هاي پيچيده ي داخل كتاب هاست! تا شايد بپيچد توي گوششان فرياد"پاسِش كردم"

نظم را شايد توي كتاب ها آموزش داده باشند، اما يادم نمي آيد توي كتاب هاي درسي از لذت"ناگهاني بودن" خوانده باشم. از لذت فراموش كردن هر چه قاعده ي نرمال و تن دادن به "لحظه"، تن دادن به هر آنچه پيش آمده! هر آنچه خوش آمده!