"گلم"
که صدایت می کنم
شمعدانی
چه اخمی می کند!
مانده ام "جانم" را
چقدر آهسته بگویمت
که هم تو بشنوی
و هم آب از دل هیچ گنجشکی
تکان نخورد ... !

" گلم " که صدایت می کنم ،

شمعدانی چه اخمی می کند !

مانده ام " جانم " را ،

چقدر آهسته بگویمت

که هم تـــــــو بشنوی

و هم آب از دل هیچ گنجشکی تکان نخورد ...

ﻧﻪ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﮔﯿﺮ ﺑﻮﺩﻡ، ﻧﻪ ﺷﮑﻨﻨﺪﻩ !!!
ﺍﻣﺎ ﭼﻨﺪﺭﻭﺯﯾﺴﺖ
ﺑﺎ ﻫﺮ ﺍﺧﻤﯽ، ﺑﻐﺾ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ!!!
ﺑﺎ ﻫﺮ ﺯﺧﻢ ﺯﺑﺎﻧﯽ ﻣﯽ ﮔﺮﯾﻢ !!!
ﺑﯽ ﺍﻧﮑﻪ ﺍﺷﮏ ﺑﺮﯾﺰﻡ٬ ﭘﺎﯾﻢ ﻣﯽ ﻟﻐﺰﺩ ﻗﻠﺒﻢ ﺗﯿﺮ
ﻣﯿﮑﺸﺪ !!!
ﻭﺻﺪﺍﯼ ﺳﻘﻮﻁ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﻋﻤﺎﻕ ﻭﺟﻮﺩﻡ ﻣﯽ
ﺷﻨﻮﻡ !!!
ﺍﯾﻦ، ﻣﻨﻪ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻧﯿﺴﺘﻢ ...
ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﻭﺍﺭ؛ ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﻡ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ...

اینروزها کارهایی عجیب وغریب میکنم..
مادرم به اعتراض با اخمی میگوید:آدمها که بزرگتر میشوند عاقلتر میشوند..بچه!
راست میگوید؟؟؟!

چه آسان تماشاگر سبقت ثانیه هاییم و به عبورشان میخندیم چه آسان لحظه ها را به کام هم تلخ میکنیم و  چه ارزان به اخمی میفروشیم لذت باهم بودن را چه زود دیر میشود و نمیدانیم که فردا می آید و شاید ما نباشم پس مهربانی را همیشه به خاطر بیاور,و به خاطر بسپار,و درخاطرت بماند

دیروز به لبخندی و امروز به اخمی
هرروز خوشی‌ها شده ناچیزتر از پیش!

چون برگ که با شاخه درآویخته، پاییز
با خاطره‌‌هاییم گلاویزتر از پیش…