وقتی همسایه مان می گوید می خواهند بروند شهر دیگری زندگی کنند...دلم می گیرد.

وقتی رفیقم به جمع متاهل ها می پیوندد و زندگی شان قرار است در کشوری دیگر آغاز شود...دلم می گیرد.

فهمیده ام با اینکه با آدمهای دور و برم خیلی سر و سری ندارم اما دلم به بودن شان خوش است. دور شدن شان تازه یادم می آورد که می شد جور دیگری باهاشان بود.

فهمیده ام که آدمها را باید تا هستند قورت داد...