بگذار تا قسمت کنم تنهایی‌ام را
هرگز ننوشم تلخ دیگر چایی‌ام را

آیینه‌ام؛ زیبایی‌ام را از تو دارم
من با تو پیدا می‌کنم زیبایی‌ام را

بر قلب آتش می‌زنم همچون سیاوش
پروانه حسرت خورده بی‌پروایی‌ام را

از سیب سرخ خواهشم آدم که نگذشت
حالا دوباره خواهش حوّایی‌ام را...

تکرار کردم... رد نکن... از حُسن، دور است
بر صخره می‌کوبی دل دریایی‌ام را؟!

پس من کجا؟ پس من چرا؟ پس من چگونه؟
شیرینی‌ام... عذرایی‌ام... لیلایی‌ام را...

شاید که تیغی و ترنجی لازمت هست
باور کنی تا شدّت شیدایی‌ام را

شاید بفهمی حال من را، شاید این بار
پیراهنت حاشا کند رسوایی‌ام را...