خاطراتت دیوانه ام کرده اند
هرشب
قد می کشند
از پشت دیوار تنهایی ام
و با چشمان درشت شان
زل می زنند به رؤیاهایم
میان خواب هایم قدم می زنند
وآرامشم را مثل جنازی ای روی دست می برند

چگونه می توانم مرگ را
نفس نکشم؟!
وقتی
سایه ی نبودنت پشت سرم راه می افتد
و مرا به جنون می کشد


چگونه می توانم تو را
زندگی نکنم؟!
وقتی در این همه نیستن ها
هست می شوی
و در کنج دلم
مدام سرک می کشی
.
من بی تو
با خاطراتت
هزاران بار می میرم و زنده می شوم

(سارا قبادی)