یه روز یه پیرمرد نامه ای به پسرش که زندان بود نوشت پسرم؛ امسال نمیتونم زمینم رو شخم بزنم چون تو نیستی!! و من هم توانش رو ندارم !! پسر در جواب نامه پدرش نوشت پدر؛ حتی فکر شخم زدن زمین را هم نکن چون من پولهایی که دزدیم را آنجا دفن کردم !! پلیس ها؛ که نامه پسر رو خونده بودند تمام زمین را کندند!! اما چیزی پیدا نکردند پسر؛ نامه دیگری برای پدرش نوشت و گفت پدر این تنها کاری بود که توانستم برایت انجام دهم ◄ زمینت آماده است..!