فکر کن خاطره ها بر سرت آوار شود
شاعری مضحکهٔ کوچه و بازار شود

آنکه در روز و شبت خنده کنی با یادش
آه و افسوس ولی موجب آزار شود

تو به آغوش کسی باز شوی معتاد و
محرم درد دلت چایی و سیگار شود ...

هر که را دیده ام از عشق فقط می نالد
و عجب نیست که قلبی به سرِ دار شود

مردن از عشق قشنگ است ولیکن حسّٙت
ختم گاهی به همین واژه انکار شود

قصه چشم تو خواب از سر شاعر برده
تو به امید قلم باش که بیدار شود
.