آن زمانی که از برم رفتی، آسمان در کنار من بارید و پس از آن تمام رویاهام، چون نظامی که سرنگون گردید زندگی بعد رفتنت دیگر، روی خوش را گرفته از این مرد و به جایش خدا هم انگاری، روی سگ را به این جهان بخشید این منم، او که از غم دوریت، در بغل می گرفت زانویش او که هر بار رد شدی از او، مثل ارگی کهن شد و لرزید درد من را دقیق تر بشناس، درد من جنس اصل رنجش هاست هرکسی اگر به جایم بود، به خودش تا همیشه می پیچید خسته ام من شبیه سربازی، که پس از هشت سالِ پر آزار از اسارت به خانه اش برگشت، و خودش را عموی طفلش دید احسان نصری