"الا یا ایها الساقی ادر کأسا و ناولها"
که درد عشق را هرگز نمی‎فهمند عاقل‎ها

نه آدابی، نه ترتیبی، که حکم عاشقی حُب است
ندارد عشق جایی بین توضیح‎المسائل‎ها

به ذکر «یاعلی» آغاز شد این عشق پس غم نیست
اگر "آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‎ها"

همین که دل به لبخند کسی بستند فهمیدند
"جرس فریاد میدارد که بربندید محمل‎ها"

به یُمنِ ذکر «یازهرا»یشان شد باز معبرها
"که سالک بی‎خبر نبوَد ز راه و رسم منزل‎ها"

به گوش موج‎ها خواندند غواصان شب حمله:
"کجا دانند حال ما سبک‎بالان ساحل‎ها"

شب حمله گذشت و بعد بیست و هفت سال امروز
چنین _با دستِ بسته_، سر برآوردند از گِل‎ها

چگونه موج فتنه غرق خاک و خونشان کرده
که بی‎تاب است بعد از سال‎ها از داغشان دل‎ها

و راز دست‎های بسته آخر فاش شد آری
"نهان کی مانَد آن رازی کزو سازند محفل‎ها؟"

شهادت آرزوشان بود و از دنیا گذر کردند
"متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها"