من اگر مرد بودم و دست زني را مي گرفتم،
پا به پايش فصل ها را قدم مي زدم و برایش از عشق و دلدادگي مي گفتم؛
تا لااقل یک دختر در دنيا از هیچ چیز نترسد!...
شما زن ها را نمي شناسيد!
زن ها ترسو اند،
زن ها از همه چیز می ترسند،
از تنهایی، از دلتنگي، از دیروز، از فردا، از زشت شدن، از ديده نشدن، از جايگزين شدن، از تکراری شدن، از پیر شدن، از دوست داشته نشدن،...
و شما ..
برای رفع اين ترس ها نه نیازی به پول دارید،
نه موقعیت و نه قدرت،
نه زيبايي و نه زبان بازي!
كافيست فقط حریم بازوانتان راست بگوید!
كافيست دوست داشتن و ماندن را بلد باشيد!
تقصير شما بود كه زن ها آن قدر عوض شدند.
وقتی شما مردها شروع کردید به گرفتن احساس امنیت،
زن ها عوض شدند.
آن قدر که امنیت را در پولِ شما دیدند،
آن قدر که ترس از دوست داشته نشدن را با جراحی پلاستیك تاخت زدند،
و ترس از تنها نشدن را با بچه دار شدن، و و و...
عشق ورزیدن و عاشق کردن هنر مردانه ای ست؛
وقتی زن ها شروع می کنند به ناز خریدن و ناز کشیدن،

تعادل دنیا به هم می خورد!