خدایا
با همین دستان ریز و لرزانم،
یکی‌یکی آرزوهایی را که با نخ خیال بافته بودم،
به خاک سپردم
قلبم، دیگر گورستانِ رؤیاست...
جایی نمانده برای دفن حسرت‌های تازه....
ای مهربان بی‌مرز!
تو جز من بنده‌های زیادی داری، اما من جز تو پناهی ندارم......
در میان بی‌کران بندگان‌ات
من همانند قطره‌ای‌ در اقیانوسم
اما برای من،
تو خود اقیانوسی......
خدایا!
از این پس،
قفل بزن بر درِ وا مانده‌ی دلم، تا هیچ رؤیای دیگری جرأت فرود آمدن در این ویرانه را نداشته باشد.
نه دلم تاب تولد آرزوی نو دارد،
نه اشک‌هایم، طاقت بدرقه‌ی دیگری