فرزند عزيزم
آن زمان که مرا پير و از کار افتاده يافتي
اگر هنگام غذا خوردن، لباس هايم را کثيف کردم و يا نتوانستم لباسهايم را بپوشم
اگر صحبت هايم تکراري و خسته کننده است
صبور باش و درکم کن
به ياد بياور، وقتي کوچک بودي، مجبور مي شدم روزي چند بار لباسهايت را عوض کنم
براي سرگرمي يا خواباندنت مجبور مي شدم بارها و بارها داستاني را برايت تعريف کنم
وقتي نمي خواهم به حمام بروم، مرا سرزنش نکن
وقتي بي خبر از پيشرفت ها و دنياي امروز، سئوالاتي مي کنم با تمسخر به من ننگر
وقتي براي اداي کلمات يا مطلبي، حافظه ام ياري نمي کند، فرصت بده و عصباني نشو
وقتي پاهايم توان راه رفتن ندارند، دستانت را به من بده … همانگونه که تو اولين قدم هايت را در کنار من برداشتي
زماني که مي گويم ديگر نمي خواهم زنده بمانم و مي خواهم بميرم، عصباني نشو …
روزي خود مي فهمي از اينکه در کنارت و مزاحم تو هستم، خسته و عصباني نشو
ياريم کن، همانگونه که من ياريت کردم
کمک کن تا با نيرو و شکيبايي تو، اين راه را به پايان برسانم
فرزند دلبندم، دوستت دارم