راهی شدن دست من نبود ...
آنقدر رسیده ام که دیگر مقصد را احساس نمی کنم
تنها پی برده ام که هیچ وقت شروعی در کار نیست
و از هر کجا ظهور کنی در میانه ای
مثل آقتابی که کور کورانه ، هر روز تمام طول پنجره را طی می کند
بی آنکه دستی از پشت پرده ، تکرار احمقانه اش را به رویش بیاورد

من هم درست همین بودم
سرگردان میان آغوش ها و ازدحام ها
انگار قطاری در من جامانده
یا خیابان ِ یتیمی را بر سر راهم گذاشته اند
اینگونه بود که جهان با تمام ِ شیطنت هایش از کنارمان گذشت
و ما را به روی هیچ اتفاقی نیاورد ..

{ هومن شريفى }