این بار " انتظار " درک نمی کند ...
نمیفهمد وقتی شب را تا صبح بیدارم میخواهم با طلوع زیبای آفتاب دوباره متولد شوم ...
فاتح جنگ های سختی ام ...
اما نه خسته ام ...
نه خوابم می آید ...
و نه حتی خودم را به خواب میزنم ...
تا آنجایی که خورشید می تابد به موفقیت هایم ادامه میدهم ...
و باز هم منتظرم ...
منتظر " مرداد " ...
چون نیمه مرداد در آتش زاد روزم غرش شاهانه میکنم ...
رنگ طلایی موهایم نشان از طلایه داری ام است ...
و منتظرت میگذارم ...
تا آخرین لحظه عمرت منتظرت خواهم گذاشت ...
زیرا که چشمهایم خیره میکند هر چشمی را ...
و فریب میدهد هر دلی را ...
تا آنجایی که نمیتوانی حتی چند لحظه در چشهایم خیره شوی ...
اینجا آتش خورشید نیمه مرداد در چشم هایم شعله ور است ...

مردادی های گُل بکوبن لایکو ...پرچم بالااااست