و تو
هر جا و هر کجای جهان که باشی
باز به رویاهای من بازخواهی گشت
تو
مرا ربوده
مرا کشته
مرا به خاکستر خواب‌ها نشانده‌ای
هم از این روست که هر شب
تا سپیده دم بیدارم
عشق همین است در سرزمین من
من کشنده‌ی خواب های خویش را
دوست می‌دارم


. .

پ.ن:رویا

کل هفته رو ساعت ۶ بیدارمیشم و
میرم سرکار و منتظرم جمعه بشه،
که بتونم صبح بیشتر بخوابیم,,,
بعد صبح جمعه ساعت ۷نیم بیدارم و دیگه خوابمم نمیبره و به پنجره نگاه میکنم و آه میکشم.️........
گرفتار شدم بخدا...

دلم خواب زیاد میخواد اقای قاضی🥹
دلم خواب زیاد میخواد اقای قاضی🥹
دلم خواب زیاد میخواد اقای قاضی🥹
دلم خواب زیاد میخواد اقای قاضی🥹
دلم خواب زیاد میخواد اقای قاضی🥹

#رویا_

من واقعاً الان حال زندگی رو ندارم. مرخصی بهم بدید؛ از کار، از خونه، از آدم‌ها، از مغزم، از دنیا. امشب که خوابم برد یکی دو ماه بعد بیدارم کنید.

- من میخوابم هر وقت هوا اینجوری شد بیدارم کنید

. .

میشه بیدارم کنی بگی
خواب بد دیدی و همونجوری که از گریه به نفس نفس زدن افتادم منو بگیری تو بغلتو بگی‌ نترس من اینجام !
میشه؟

جناب "اوحدی مراغه ای"
چقدر قشنگ بی قراری هامون و
توصیف میکنه؛

"میان خواب و بیداری
شبی دیدم خیال او

از آن شب واله و حیران،
نه در خوابم نه بیدارم..."

..

شبها
چشمهایم را میبندم که بخوابم
ناخواسته به ذهنُ خیالم میایی
نور افتاب به چشم هایم میتابدو
من هنوز بیدارم...
:ساحل
:

آدم باید کتابهایی بخواند که گازش می‌گیرند و نیشش می‌زنند.
اگر کتابی که می‌خوانیم مثل یک مُشت نخورد به جمجمه‌مان
و بیدارمان نکند،
پس چرا می‌خوانمیش؟
که به قول تو حال‌مان خوش بشود؟
بدون کتاب هم که میشود خوشحال بود.
تازه لازم باشد، خودمان می‌توانیم از این کتاب‌هایی بنویسیم که حال‌مان را خوش می‌کند.
ما اما نیاز به کتابخانه، نیاز به کتابهایی داریم که مثل یک ناخوش‌حالیِ سخت دردناک متاثرمان کند؛
مثل مرگ کسی که از خودمان بیشتر دوستش داشتیم،
دور از همه‌ی آدمها،
مثل یک خودکشی.
کتاب باید مثل تبری باشد برای دریای یخزده‌ی درونمان!


نامه به پدر
فرانتس کافکا

رابطه ی بهم خورده قرار نیس آخرش باز به آشتی ختم بشه؛ یوقتایی رابطه ها بهم میخورن که از خواب بیدارمون کنن و بفهمیم شاید صلاحمون بوده که تموم بشن ..!

بگو خیال #تُ شب‌ها کمی به رحم آید؛
قسم به جان خودت
من هنوز بیدارم..





. .