کپشن های مربوط به آويخت

پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی آويخت

عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)

از کسی پرسیدند:

ماه قشنگتر است یا مادرت.؟ گفت: ماه را که میبینم مادرم یادم می افتد.. اما مادرم را که میبینم ماه را فراموش میکنم ...!
همه ميپندارند،
که عکس پدرم را ؛
به ديوار خانه ام آويخته ام!
اما نميدانند
که ديوار خانه ام را
به عکس پدرم تکيه داده م

باز شب ماند و من و اين عطش خانگی ام
باز هم ياد تـــــــو ماند و من و ديوانگی ام

اشک در دامنم آويخت کـــــه دريا باشم
مثل چشم تو پر از شوق تماشا باشم

خواب ديدم کــه تو می آمدی و دل می رفت
محرم چشم ترم می شدی و دل می رفت:

يک نفر مثل پـــــری يک دو نظر آمد و رفت
با نگاهی به دل خسته ام آتش زد و رفت

خنده زد کوچه به دنبال تبسم افتاد
باز دنبال جگر گوشه ی مــردم افتاد

“آخــــــرش هم دل ديوانه نفهميد چه شد
يک شبه يک شبه ديوانه چشمان که شد”

تا غــزل هست دل غمزده ات مال من است
من به دنبال تو چشم تو به دنبال من است

“آی تو، تو کـــــه فريب من و چشمان منی
تو که گندم، تو که حوا، تو که شيطان منی

تو که ويران من بی خبر از خود شده ای
تو که ديوانه ی ديوانه تر از خود شده ای”

در نگــــــــــــــاه تو که پيوند زد اندوه مرا
چه کسی گل شد و لبخند زد اندوه مرا

ای دلت پولک گلنـــــــــار؛ سپيدار قدت
چه کسی اشک مرا دوخته بر چارقدت؟

چند روزی شده ام محرمت ایلاتی مــن
آخرش سهم دلم شد غمت ایلاتی من
دکتر محمد حسین بهرامیان


من مرده ام

و اين را فقط

من مي دانم و تو

تو

که چاي را تنها در استکان خودت مي ريزي

خسته تر از آنم که بنشينم

به خيابان مي روم

با دوستانم دست مي دهم

انگار هيچ اتفاقي نيفتاده است

گيرم کليد را در قفل چرخاندي

دلت باز نخواهد شد!

مي دانم

من مرده ام

و اين را فقط من مي دانم و تو

که ديگر روزنامه ها را با صداي بلند نمي خواني

نمي خواني و

اين سکوت مرا ديوانه کرده است

آنقدر که گاهي دلم مي خواهد

مورچه اي شوم

تا در گلوي ني لبکي خانه بسازم

و باد نت ها را به خانه ام بياورد

يا مرا از سياهي سنگفرش خيابان بردارد

بگذارد روي پيراهن سفيد تو

که مي دانم

باز هم مرا پرت مي کني

لا به لاي همين سطرها

لا به لاي همين روزها

اين روزها

در خواب هايم تصويري است

که مرا مي ترساند

تصويري از ريسماني آويخته از سقف

مردي آويخته از ريسمان

پشت به من

و اين را فقط من مي دانم و من

که مي ترسم برش گردانم...