حرف‌ها اگر جان داشتند، ریشه‌های نازک گیاهی بودند که نفوذ می‌کنند در خاک تن.

آدم با حرف زدن احیا می‌شود. این را منِ آدم‌گریز می‌گویم.

هر بار از گفتگوی‌ دو نفره‌مان برمی‌گردم، انگار آن چاه سرریز شده دوباره خالی می‌شود و دنیا به‌اندازه‌ی زمانی که بر ما گذشت، تحمل‌پذیر.

می‌دانم که در این گفتگوها چیزی هست. برخلاف همه‌ی وقت‌ها، در جوار یار موافق، دلم می‌خواهد وراجی کنم چون همه‌ی کلمه‌ها، حتی بیهوده‌ترین‌شان از میان قلب‌مان عبور می‌کنند و عاری از همه‌ی چیزهایی هستند که در مناسبات اجتماعی‌مان تلاش می‌کنیم، حفظ‌شان کنیم.

انگار ادامه پیدا می‌کنی در آدمی که رازهایت را با خودش می‌برد. انگار هستی‌ات وجه تازه‌ای پیدا می‌کند وقتی فاش می‌کنی خودت را و غریقِ رنگ‌هایی می‌شوی که از کلمه‌های دیگری در تو می‌ریزد.

با هم حرف بزنید