ن وقتی یه مشکلی دارم ، کسی رو دوروبر خودم پیدا نمی کنم که باهاش حرف بزنم
به من یاد ندادن دردِ دل کنم
به من یاد ندادن دردهامُ داد بزنم
دوست های من بلد نیستن از من حرف بکشن
دوست های من از نگاه های من غممُ نمی فهمن
دوست های من ، دوست های خوب من ، بهترین دوست های دنیان
این منم که یاد نگرفتم از دردهام حرف بزنم
من سکوت می کنم
چون می دونم اگه حرف بزنم هیچ کس بهم نمی گه می شه
می دونم اگه حرف بزنم ، یا می شنوم تقصیر خودت بود
یا می شنوم تو واقعا می خوای اینکارو بکنی؟
یا دیگه کاریش نمی شه کرد
یا چقد بد شد ، یا هر چیزی که دوست ندارم بشنوم . . .
متاسفم اینُ می گم ، ولی من نمیتونم
نه می تونم، نه می خوام که واست بگم از کلافی که این روزها گره خورده به زندگیم . . .