کپشن های مربوط به زلفت

پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی زلفت

عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)

سر به سر
طومار زلفت
شرح احوال من است

مو به مو فهمیده ام
این مصرع پیچیده را ... !


#نجیب_کاشانی

درگیر تو بودم که نمازم به قضا رفت
در من غزلی درد کشید و سرِ زا رفت
سجاده گشودم که بخوانم غزلم را
سمتی که تویی عقربه قبله نما رفت
در بین غزل نام تو را داد زدم، داد
آنگونه که تا آن سر این کوچه صدا رفت
بیرون زدم از خانه یکی پشت سرم گفت
این وقت شب این شاعر دیوانه کجا رفت؟
من بودم و زاهد به دو راهی که رسیدیم
من سمت شما آمدم او سمت خدا رفت
با شانه شبی راهی زلفت شدم اما
من گم شدم و شانه پی کشف طلا رفت
در محفل شعر آمدم و رفتم و گفتند
ناخوانده چرا آمد و ناخوانده چرا رفت؟
می خواست بکوشد به فراموشیت این شعر
سوزاندمش آنگونه که دودش به هوا رفت


یکی باید باشه که هر شب
موهاتو ببوسه و بگه
در پیچ و تاب زلفت
چپ کرده این دلِ ما♥️

به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس
که به هر حلقه ی موییت گرفتاری هست...



نشد یک لحظه از یادت جدا دل زهی دل آفرین دل مرحبا دل

زدستش یک دم آسایش ندارم نمی دانم چه باید کرد با دل

هزاران بار منعش کردم از عشق مگر بر گشت از راه خطا دل

به چشمانت مرا دل مبتلا کرد فلاکت دل مصیبت دل بلا دل

از این دل داد من بستان خدایا ز دستش تا به کی گویم خدادل

درون سینه آهی هم ندارم ستمکش دل پریشان دل گدادل

به تاری گردنش را بسته زلفت فقیر و عاجز و بی دست و پا دل

بشد خاک و ز کویت بر نخیزد زهی ثابت قدم دل با وفا دل

ز عقل و دل دگر از من مپرسید چو عشق آمد کجا عقل و کجا دل

تو لاهوتی ز دل نالی دل از تو حیا کن یا تو ساکت باش یا دل

لاهوتی

نشد یک لحظه از یادت جدا دل ! زهی دل ، آفرین دل ، مرحبا دل!
زدستش یک دم آسایش ندارم ، نمی دانم چه باید کرد با دل ؟
هزاران بار منعش کردم از عشق ، مگر برگشت از راه خطا دل . . . !
به چشمانت مرا دل مبتلا کرد ، فلاکت دل ، مصیبت دل ، بلا دل !
از این دل داد من بستان خدایا ، زدستش تا به کی گویم : خدا ، دل !
درون سینه آهی هم ندارد ، ستمکش دل ، پریشان دل ، گدا دل !
به تاری گردنش را بسته زلفت ، فقیر و عاجز و بی دست و پا دل !
بشد خاک و زکویت برنخیزد ، زهی ثابت قدم دل ، با وفا دل !
زعقل و دل دگر از من مپرسید ، چو عشق آمد ، کجا عقل و کجا دل !
تو لاهوتی ، زدل نالی ، دل از تو ، حیا کن ، یا تو ساکت باش یا دل !
اقبال لاهوتی اسلامبول 1918

صورتت شعر است و هر یک تار زلفت مصرعی
شعر را یک مصرع پیچیده زیبا می کند...