کپشن های مربوط به نخیزد

پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی نخیزد

عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)

دروغ است آنچه می‌گوید : "بدبختی یا نیک‌بختی هرکسی بسرش نوشته شده"
این هم سخنی است که از کیش‌ها برخاسته و در میان مردمان پراکنده گردیده ، این نیز دروغ و بی پایه است ؛ بدبختی یا نیکبختی جز از کارهای خود آدمیان برنخیزد ...


- احمد کسروی
. ورجاوند بنیاد

#بشنو_از_نی

بشنو از نی چون صدایش مرده
است

بس که زخم از اهل دنیا خورده
است

بشنو از نی چون صدایش خسته
شد

راه آواز و نوایش بسته شد

بشنو از نی چون ندارد حال خوب

بر نخیزد نا از این سوراخ چوب

درد است که آدمی را رهبر است.
در هر کاری که هست، تا او را درد آن کار و هوس و عشق آن کار در درون نخیزد، او قصد آن کار نکند.
کار بی درد ، میسر نشود، خواه دنیا، خواه آخرت، خواه بازرگانی، خواه پادشاهی، خواه علم.
تن همچو مریم است و هر یک عیسی ای داریم. اگر ما را درد پیدا شود، عیسیٌِ ما بزاید. و اگر درد نباشد، عیسی هم از آن راه نهانی که آمد، باز به اصل خود پیوندد...


"فيه ما فيه
مولانا "

نشد یک لحظه از یادت جدا دل زهی دل آفرین دل مرحبا دل

زدستش یک دم آسایش ندارم نمی دانم چه باید کرد با دل

هزاران بار منعش کردم از عشق مگر بر گشت از راه خطا دل

به چشمانت مرا دل مبتلا کرد فلاکت دل مصیبت دل بلا دل

از این دل داد من بستان خدایا ز دستش تا به کی گویم خدادل

درون سینه آهی هم ندارم ستمکش دل پریشان دل گدادل

به تاری گردنش را بسته زلفت فقیر و عاجز و بی دست و پا دل

بشد خاک و ز کویت بر نخیزد زهی ثابت قدم دل با وفا دل

ز عقل و دل دگر از من مپرسید چو عشق آمد کجا عقل و کجا دل

تو لاهوتی ز دل نالی دل از تو حیا کن یا تو ساکت باش یا دل

لاهوتی

نشد یک لحظه از یادت جدا دل ! زهی دل ، آفرین دل ، مرحبا دل!
زدستش یک دم آسایش ندارم ، نمی دانم چه باید کرد با دل ؟
هزاران بار منعش کردم از عشق ، مگر برگشت از راه خطا دل . . . !
به چشمانت مرا دل مبتلا کرد ، فلاکت دل ، مصیبت دل ، بلا دل !
از این دل داد من بستان خدایا ، زدستش تا به کی گویم : خدا ، دل !
درون سینه آهی هم ندارد ، ستمکش دل ، پریشان دل ، گدا دل !
به تاری گردنش را بسته زلفت ، فقیر و عاجز و بی دست و پا دل !
بشد خاک و زکویت برنخیزد ، زهی ثابت قدم دل ، با وفا دل !
زعقل و دل دگر از من مپرسید ، چو عشق آمد ، کجا عقل و کجا دل !
تو لاهوتی ، زدل نالی ، دل از تو ، حیا کن ، یا تو ساکت باش یا دل !
اقبال لاهوتی اسلامبول 1918