مرور میکنم آرزو هایم را ... بی قراری هایم را ... دلتنگی هایم را...

هستم اما نمیدانم این بودنم زندگیست یا مرور الفبای روز مردگی...



چند وقتی است خودم را رها کرده ام...

سبک شده ام اما نه از غم؛ از ...

در هیاهوی رویاها گم شده ام ...

نمی دانم حقیقت کدام است؛ من یا رویا ...

فقط میگردم ... تمام خودم را مرور میکنم ...

نشان من فقط تصویری است سیاه و سفید ...

رها نمیشوم از زنجیر جبر ... از ...

مدتهاست ورق میزنم روزهایم را و لمس میکنم

اظطراب گذر ثانیه ها را ...

نقطه میگذارم آخر سطر وباز حرکت از نو ...

گویی تمام خط های زندگیم در تسلسل گرفتار شده اند ...

و در طلب نقطه پایان می سوزند

روزگارم نمکدانی شده که لحظه لحظه مشت مشت

نمک بر زخمم میپاشد...!!!